سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

بدون عنوان

سلام لوبیای سحر آمیز من دیروز ساعت 5/1 از اداره رفتم دنبال پدر ( چون ایشون دوست دارن شما پدر صداشون بزنید) با همدیگه رفتیم بیمارستان صارم برای چکاپ . حدود ساعت 15/2 رسیدیم بیمارستان . و نوبت 4 رو به ما دادن . منو پدر خیلی منتظر شدیم تا نوبتمون بیاد ساعت 45/3 تازه توبتمون شد و رفتیم پیش خانم دکتر که خیلی هم مهربونه اسم خانم دکتر شما مژگان کرم نیافر هست و خیلی هم منو شما رو دوست داره . خلاصه رفتیم برای سنوگرافی و شنیدن صدای قلب شما کوچولوی عزیزم عزیزم . ولی عزیزم نتونستم صدای قلبت رو بشنوم چون دستگاشون خراب بود و صدا نمیداد . ولی ضربان قلبت رو دیدم و دیدم که چطور تمام بدنت داشت با تپش قلبت می تپید. قربون اون قلب مهربون کوچولوت بشم ...
13 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام عزیز دوردونم حالت خوبه عزیزم ، جات راحت جیگر مامان، تو خوب باشی منم سعی می کنم بگم حالم خوبه . چند روزی بود که معده درد داشتم و سر دلم خیلی می سوخت . خدا رو شکر الان بهترم ولی از لحاظ روحی خیلی به هم ریختم و شبها دلم میگیره و دوست دارم گریه کنم . البته این کار رو میکنم و خودمو خالی می کنم .   باباجونی هم نمی دونه باید چکار کنه تا بتونه منو از این حالت بیرون بیاره وقتی کمی گریه زاری کردم آروم می شم و می رم می خوابم . هیچی هم نمی تونم بخورم . همه چیزا توی دهنم مزه قبلیشو نمی ده . از دوهفته پیش تا حالا 2 کیلو کم کردم . ولی از این موضوعها ناراحت نیستم چون تو عزیز دلم باعث می شه من همه چیزو به خاطر با تو بودم بگذرونم . امرو...
11 ارديبهشت 1391

هفته هفتم

عزیز مامان من و شما کوچولوی عزیزم هفته هفتم را با همدیگه آغاز کردیم در هفته ای که پیش رو داریم نی نی من در این هفته جنین هفت هقته ای است. جنین شروع به حرکت می کند و در این هفته برای اولین بار می توان طول و وزن جنین را اندازه گرفت. اما مادر نمی تواند حرکات جنین را تا مدتها احساس کند. گوشها و چشمها تا حدودی در جای خود قرار دارند. در ابتدا چشمها در بالای صورت و گوشها در نزدیکی دهان، اما در آخر این هفته به جای اصلی خود می روند. در این هفته اندامها دراز می شوند سر راست می شود و گردن و کمر از همدیگر جدا می شوند. قلب آماده است و حالا بیشتر از هر وقتی می تپد 177 بار در دقیقه. در کنار دستها شانه ها تشکیل می شوند. رشد پاها کمی کند است اما در آخر...
10 ارديبهشت 1391

نگرانی های یک تازه مادر

کوچولوی عزیزم این چند روزه مامانی نمی تونه چیزی بخوره که حجیم باشه فقط باید سوپ بخوره دیشب رفتیم خونه مادر باباجونی از قبل باباجونی زنگ زده بود و گفته بود که برای من سوپ درست کنه . برام سوپ درست کرده بود من خوردم کلی هم خوش مزه بود  خدا رو شکر اذیتم نکرد . ساعت 5/9 شب رفتم خوابیدم ولی چون دارن اونجا ساخت و ساز می کنن خیلی صدای کامیون میومد . از خواب پریدم ولی دیشب مامانی رو شما خیلی ترسوندی یک لک کم رنگ خون دیدم که موقع نماز صبح بود و کلی هم گریه کردم و از خدا خواستم شما عزیز مامانی رو سالم نگه داره و حافظت باشه. امروز هم خدا رو شکر بهترم ولی باید به مشاورم زنگ بزنم و بهش بگم و راهنمایی بگیرم . تو رو خدا نی نی جو...
4 ارديبهشت 1391

هفته پنجم بارداری

سلام عزیز مامانی جوجه کوچولوی من این روزها روز های اول بارداری منه و خیلی حالم خوش نیست حالت تهوع ندارم ولی خیلی سر دلم می سوزه اصلا حوصله هیچ کس رو ندارم . حتی حوصله خودمو . دوست دارم فقط بخوابم تا نبینم اینقدر حالم بده . همگی از اینکه فهمیدن من شما رو باردارم خیلی خوشحال شدم. خاله زری که می که من از حالا لباسهای اسپورت می گیرم چون نمی دونم دختره یا پسره. راستی مامان چون برای من و بابا جونی اصلا فرقی نمی کنه که شما دختر باشی یا پسر ما دوستت داریم . هر چی باشی فقط سالم و صالح باشی  برای ما کافیه عزیزم .   ...
2 ارديبهشت 1391

بارداری مامان جون

سلام عزیز مامان امروز صبح یک بیبی چک داشتم که اونو امتحان کردم و دیدیم جواب به امید خدا مثبته . یه داد و بیدادی راه انداختم که بیا و ببین از خوشحالی گریه می کردم تند تند خدا رو شکر می کردم . زود پریدم توی ماشین و رفتم آزمایشگاه و آزمایش دادم و اومدم سر کار خیلی خوشحال و بعد از حدود دو ساعتی زنگ زدم و جواب آزمایشم رو تلفنی گرفتم که خدا رو شکر جواب مثبت بود. عزیز مامان که اصلا دوست نداری مامان جون و بابا جون رو چشم انتضار بگذاری . خدا یا شکرت ممنونم به خاطر همه چی خدا یا ازت می خوام کمکم کنی و بهم یه بچه سالم بدی توان مقاومت در برابر سختیهای بارداری رو هم بهم بده . خدایا یک بارداری راخت نصیبم کن. ...
27 فروردين 1391

انتظار

آی که قلبم به تاپ تاپ می افته وقتی که یه نی نی می بینم  یا اینکه عکس یه نی نی رو توی اینترنت می بینم . خیلی دلم نی نی می خواد . آی دلم تنگ شده برای داشتن یه نی نی . بعضی وقتها به بابا جون می گم شما بهش بگو و دعوتش کن بیاد چون شما باباش هستید و حرفتون بیشتر برو داره . بیا دیگه دلم داره لک می زنه برای یک لحظه دیدن نی نی . نی نی جون باورت می شه دیگه طاقت ندارم . مامان جون و بابا جون و اینقدر منتظر نذار عزیزم، ما خیلی دوستت داریم، با تمام وجودمون ازتون دعوت می گیریم . دعا کنید مامانهایی که این مطلبو می خونید من به دعای شما احتیاج دارم . التماس دعا ...
21 فروردين 1391

رسیدن عید و بهار

سلام نی نی جونم این روزها من خیلی به بابا جونی گیر میدم که من دیگه دلم نی نی می خواد و نمی تونم بدون نی نی زندگی کنم و این حرفا. چون من هم دارم داروهای قبل از بارداری می خورم و کلی خودمو آماده کردم تا بتونم ان شاا... قبل تابستون سال 91 شما رو دعوت کنم به سلامتی بیاید پیش ما و زندگی مارو شیرین تر کنید . نی نی عزیزم اینروزها همه دارن خودشونو آماده می کنن برای عید و رسیدن سال جدید . منو بابایی هم داریم خودمونو آماده می کنیم . من که خیلی ذوق دارم . البته برای خرید کردن . هرچی پول داشتم خرج کردم دوتا سرویس چینی گرفتم که حدود 300هزار تومن شد و سه عدد قابلمه جدید خریدم که حدود 250هزار تومن شد وای از طلا نگو و نپرس بابایی رفتیم طلا بخریم ک...
22 اسفند 1390

انتظار

سلام نی نی گولوی مامان منو باباجون دیگه داره حوصلمون سر میره از اینکه وقتی می ریم خونه کسی توی خونه نیست . باباجون که دیگه خیلی داره ابراز علاقه می کنه . منم خودم خیلی دوست دارم یه نی نی خوشگل و ناز داشته باشم. ان شاالله بعد از عید اگه خدا بخواد شما رو دعوت می کنیم که بیای و چشم ما به جمال زیبای شما روشن بشه . الان من دارم تحت نظر دکتر به وزن مناسب می رسم و داروهای تقویتی قبل از بارداری می خورم . امیدوارم تا خرداد و تیر سال آینده بتونم شما رو توی وجودم حس کنم عزیزم ...
2 اسفند 1390