سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

ولین تاین

دیروز روز عشاق بود. منم می خواستم برای کسی که دوستش دارم چیزی بخرم و بهش کادو بدم. حدود ساعت 40/1بعد از ظهر مرخصی گرفتم و رفتم بیرون از اداره . تا میدان صنعت پیاده رفتم و رسیدم میلاد نور . تا طبقه سوم رفتم ولی چیزی که به درد همسر جون من بخوره نبود. دوباره پیاده راه افتادم رفتم گلستان. تا طبه های آخر رفتم و بالاخره یک جایی که جا سوئیچی می فروختند رو پیدا کردم. برند های ماشینها رو داشت. منم یه برند پژو خریدم و بردم دادم طبقه همکف برام توی یه جعبه قرمز گذاشتند و روی اون یه گل با ربان چسبوندند.منم اومدم اداره توشو کلی شکلات گذاشتم و بردم خونه و دادم به شوهر جان. توی جعبه هم یه کارت کوچولو گذاشتم و داخلش نوشتم یوسف عزیزم دوستت د...
26 بهمن 1390

حدود 4 روز تعطیلی

روز سه شنبه تنش خیلی زیادی توی اداره داشتم و خیلی حالم بد شده بود مدیر عامل محترم خیلی سعی کردند که از دل بنده دربیاورند و کلی با من صحبت کردند . روز چهارشنبه صبح که از خواب بیدار شدم دست و گردنم بد جوری درد می کرد و اصلا نمی تونستم تکونش بدم و زنگ زدم گفتم که نمی توانم بیایم سر کار. صبحانه خوردم و رفتم خانه مادرم  که تازه از بروجرد آمده بود . نهار را انجا ماندم و عصر حدود ساعت 7 برگشتم خانه خودمان. پنج شنبه هم صبح ساعت 5/7 از خانه بیرون آمدم و رفتم کلاس زبان و تا ساعت یک که کلاس تمام شد. حدود ساعت5/1 رسیدم خانه. سبزی خوردن که خریده بودم را پاک کردم و شستم و آش رشته داشتیم گرم کردم . کمی هم دمپختک داشتیم گرم کردم و 2عدد تخم مرغ را ن...
23 بهمن 1390

آزمایشات قبل از بارداری

سلام توپول مامان چند هفته ای هست که رفتم پیش دکتر زنان و زایمان و باهاش در باره باردار شدن مشورت کردم و کلی برام آزمایش قبل از بارداری نوشت که هنوز نبردم که روش نظر بده ولی از اونجایی که یکی از اعضای هیئت مدیره اداره ما پزشک هستن به ایشون نشون دادم و ایشون گفت همه چیز توی این آزمایش عالیه . چند تا هم از آزمایشها مونده که باید برم یه آزمایشگاه مخصوص. ولی هنوز اون آزمایشگاه رو پیدا نکردن که به محل کار یا خونمون نزدیک باشه.میگن یه آزمایشگاه تو خیابون وصال شیرازی هست که مطمئنن این آزمایش رو داره ولی آخه خیلی بهم دوره و من نمی تونم برم.اگه مرکزی داشته باشه که خیلی خوبه ولی نمی دونم داره یا نه. ...
11 بهمن 1390

برف

سلام گلم امروز صبح که قبل از اینکه از خواب بیدار بشم باباجونی اومدو منو صدازد ولی چون خیلی خوابم میومد نتونسنم جواب بدم . باباجونی صبحانه رو آماده کرد و منم به زحمت چشمامو باز کردم . بعد از اینکه سلام کردم به باباجونی به من گفت که بیرون برف اومده و همه جا رو سفید کرده . منم از ذوق پریدم پشت پنجره و دیدم بله عجب برف قشنگی . ولی خوشحالی تا موقعیه که توی خونه ای و از خونه بیرون نیومدی . بعد از صرف صبحانه و پوشیدن لباسهام و خداحافظی از بابا جونی اومدم بیرون که برم اداره. تا سر ایستگاه که یک ربع با خونه ما فاصله داره پیاده رفتم و لذت بردم از راه رفتن روی برف. ولی خیابونها خیلی شلوغ بود و ترافیک سنگینی داشت . از ساعت 5/7 که سوار انوبوس...
1 بهمن 1390

سه روز تعطیلی

سلام و صد سلام به نی نی نیومده و ندیده خودم . خوبی مامان جون، منو ببخش از اینکه دیر به دیر میام برات می نویسم . این روزها اصلا حوصله ندارم . از روز پنج شنبه تا شنبه به مدت سه روز تعطیل بودم و تونستم یه دل سیر بخوابم . ولی روز جمه عزیز جون ( مامان بنده) اسباب کشی داشتن و ما هم کمکشون کردیم و کلی خسته شدیم . روز پنج شنبه صبح از خونه مادر(مادرشوهر جان) آمدیم رفتیم کتاب زبان رو بخریم که نداشتن . چون من روز قبلش تماس گرفتم و گفتند داریم بیاین ببرید رفتم ، وقتی گفت تمام کردم کتاب و الان ندارم عصبانی شدم و کلی دادو بیداد راه انداختم . چون اونروز تعطیلی من بود و من به خاطر این کتاب از جردن تا نارمک رفته بودم و کلی با این رانندگی در حد افتض...
25 دی 1390

شب یلدا و دو روز بعد از اون

روز چهارشنبه آخرین روز پائیز 90بود و من برای خودم مهمان دعوت کرده بودم شب قبل یک عدد کدو تنبل رو توی قابلمه مسی پختم و برای شب یلدا آماده کرده بودم . روز چهارشنبه حدود ساعت 5/5 از اداره رفتم خونه و توی یک ترافیکی گیر کردم که نگو و نپرس. از فرط خستگی پام روی کلاج خواب رفته بودو دیگه نمی تونستم رانندگی کنم . حدود ساعت 15/7 شب رسیدم خونه ولی از قبل به بابا جونی طرز پختن مرغ رو گفته بودم که ایشون هم زحمت این کار و کشیده بودن . .قتی رسیدم خونه دیدم عجب بوی خوبی به مشام می رسه. یک ربع از رسیدن من می گذشت که عزیز جون و خاله زهرا اومدن خونه. منم قبل از اینکه اونها بیان برنجم رو بار گذاشته بودم . چای و میوه براشون آوردم و نوش جان کردن تا شا...
3 دی 1390

بازگشت مامان جونی از مسافرت

سلام نی نی عزیزم بالاخره مامانی بعد از گذشت پنج روز دوری از شهر پراز دود و ترافیک تهران و دوری و فراق یار به تهران برگشت . به مامان جونی خیلی خوش گذشت باباجونی هم سعی کرد با تلفن و پیام  مامان جونی رو تنها نگذاره که جا داره از اینجا از باباجونی تشکر کنم .بروجرد بسیار خوش آب و هواست و هیچ دود و ترافیکی هم نداره. آسمان روزها آبی و شبها پر ستاره است . خاله جون و عمو جون( شوهر خاله مریم ) هم حالشون خوب بود . نمی دونم چند وقت دیگه می تونم یه همچین فرصتی رو پیدا کنم که بتونم خستگیامو در کنم ولی در کل خیلی خوب بود . ...
26 آذر 1390

مسافرت چند روزه

سلام گلدونه مامان امشب قراره با عزیزجون (مامان مامان جونی) بریم مسافرت امروز تونستم یه سه روز مرخصی بگیرم که با پنج شنبه و جمعه حدود پنج روزی می شه. قراره بریم بروجرد خونه آبجی محترمه خودم . خیلی به این مسافرت چند روزه احتیاج داشتم چون خیلی خسته شده بودم ، از اینکه صبح برم سر کار و تا ساعت 7و8 شب هم خونه نیام. البته تنها می رم و باباجونی با من نمیاد . چون ایشون خیلی کار دارن و نمی تونن کارهاشونو رها کنن. ...
20 آذر 1390

برف و بارون آذر ماه

این چند روز هم که کلی هوا سرد شده هرکی یادش رفته باشه الان چه موقع از ساله فکر میکنه که           وسط  دی ماهه با این همه برف و بارونی که میاد و هوا سرده . منم سرمایی باید شال و کلاه بپوشم تا بتونم بیام بیرون از خونه حتی توی خونه هم باید  لباس گرم بپوشم تا بتونم زندگی کنم. نمی دونم چراینطوری شدم . اون موقع که مدرسه می رفتیم اینجوری نبودم همیشه گرمایی بودم ولی بعد از اینکه دانشگاه تموم شد من سرمایی شدم فکر می کنم به خاطر اون هوای کوهستانی بود که دانشگاه ما داشت . سه کیلومتر روی کوه بود. اگه پایین کوه بارون بود مطمئنن دانشگاه برف میومد ا...
7 آذر 1390