سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

بدون عنوان

دیروز خاله ها اومده بودن خونمون مامان روزه بود خیلی هم خسته چون رو ز پر کاری داشت حدود ساعت   5/5 بعد از ظهر بود که خاله زنگ زد و گفت که لوله آب گرم توی دیوار ترکیده خیلی ترسیده بود ولی من چون از سابقش خبر داشتم اصلا ناراحت نشدم و گفتم این اتفاق هر چند وقت یک بار پیش میاد . خودتو  ناراحت نکن زنگ زدم به بابایی که امروز زودتر بیا خونه بابایی هم که خیلی خسته بود و روزه هم بود حدود ساعت 5/7 اومد خونه منم خیلی زود نرسیدم ولی تا رفتم خونه دیدم کل سالن خیسه چون لوله آب گرم شوفاژ ترکیده بود . مجبود شدم هنوز نرسیده فرش توی سالن رو که خیس هم شده بود به کمک خاله بردیم روی پشت بام و پهنش کردیم . بایک حوله آب توی سالن رو جمع می کردیم و م...
16 مرداد 1390

بدون عنوان

اتفاق ناگوار امروز صبح حدود ساعت 5/10 صدای ترمز یه ماشین به گوشمون رسید و بعدش هم صدای جیغ یه خانم که داشت تقاضای کمک می کرد . از پنجره اتاق کارم که به بیرون نگاه کردم دیدم یه تاکسی پراید با یه موتوری تصادف کرده و موتور سوار افتاده بود روی زمین و همه دورش جمع شدند ما از بالا داشتیم نگاه می کردیم یعنی منو همکارام . من گفتم کاش به اورژانس زنگ بزنیم یکی از همکارم گفت آخه نمیاد . گفتم چرا میاد و دستم رفت برای تلفن و زنگ زدم اورژانس . حدود 5 دقیقع بعد آمبولانس اومد مصدوم رو با خودش برد من تنم داشت می لرزید یاد اون اتفاقی که توی جاده برای خومون افتاد افتادم و گفتم خیلی خدا به ما رحم کرد . تو رو خدا هرکی که این نوشته ها رو می خونه و عزیزا...
16 مرداد 1390

بدون عنوان

منو بابای نی نی : منو بابای نی نی سال 88 عقد کردیم و در سال 89 ازدواج کردیم من خیلی از آوردن نی نی میترسم یعنی از بارداری می ترسم چون تجربه ندارم و سنم هم تقریبا به 30داره نزدیک میشه . ...
12 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام نی نی گلم امروز روز اول ماه مهمانی خدا هستش . چند شب دیگه هم شب و قدر و شب شهادت امام علی (ع) هست . برامون دعا کن تا بتونیم به معرفت برسیم . منم اینجا دعا می کنم تا خدا تو رو به ما بده به من و بابا. من فکر می کنم اگه ما از خدا بخوایم که یه نی نی سالم به ما بده حتما همین کارو می کنه از همه اون کسایی که این مطالب رو می خونم توی این روهای عزیز که ماه عبادت و بندگی هست برای همه اونهایی که آرزوی منو دارن دعا کنن .   ...
11 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام منو جون جونم هنوز تصمیمی برای نی نی آوردن نگرفته ایم چون هنوز آمادگیشو نداریم امیدوارم سال آینده به امید خدا و تلاش خودمون آمادگیشو پیدا کنیم   ...
9 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام کوچولوی مامان میدونم خودتم متوجه این موضوع شدی که من از اینکه بخوام تورو داشته باشم می ترسم . چند روز پیش منو بابایی رفته بودیم شهرستان عروسی. در راه برگشت بابایی خسته بود و خوابش میومد. پشت فرمان چشماش سنگین شد و نزدیک بود بیفتیم توی دره و بعدش که با صدای من بیدار شد نزدیک بود بریم زیر کامیون و دیگه هیچ وقت تو رو نداشته باشم و ما هم بیام پیش خدا .  خدا خیلی به ما رحم کرد به صدم ثانیه ما زنده موندیم . هر وقت به اون لحظه فکر می‌کنم  خدا رو شکر می‌کنم که به ما فرصت دوباره داد تا زندگی کنیم . عزیزم تو که الان پیش خدایی برامون دعا کن تا زیر سایه امام زمان باشیم . ...
9 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام بابای خوبم می دونم مامانم و خیلی دوست داری منم مامانم و خیلی دوست دارم می خواستم بهت بگم من دوست دارم زودتر بیام دنیا تا مامانمو ببینم. ...
3 مرداد 1390