سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

تولد پسر عمو و دختر عموی نی نی

                                                               روز سه شنبه هفته گذشته من با باباجونی قرار گذاشتیم بریم خرید برای بچه های عمو محمدرضا چون روز پنج شنبه برای بچه ها تولد گرفته بودن . رفیتیم دنیس تریکو که تو خیابون ولیعصره و براشون از اونجا دو دست بلوزو شلوار گرفتیم . روز پنج شنبه هم من از صبح خونه بودم یه دل سیر خواب...
7 آذر 1390

سالگرد تولد باباجونی

    سلام کوچولوی نازم امروز 23آبان ماه هستش و روز تولد بابا جونی هست. هنوز بهش نگفتم که   یادم   هست   که امروز سالگرد تولدشه و بهش تبریک بگم می خوام هروقت رفتم خونه سورپریزش کنم . البته اگه این نوشته ها رو بخونه مطمئناً متوجه می شه که امروز تولدشه صبح مرخصی گرفتم و رفتم میلاد نور و براش یه کادو گرفتم که امیدوارم خوشش بیاد قراره امشب یه جشن کوچولو هم براش بگیرم آخه من خیلی دوستش دارم روز تولدشو بهش تبریک می گم و امیدوارم سالیان سال کنار یکدیگر با خوبی و سلامتی زندگی کنیم . ...
23 آبان 1390

دیدار مجدد

        سلام جیگرم این روزها سر مامان جونی خیلی شلوغ بود و نمی تونست برات مطلب   جدیدی بنویسه چون داره بودجه سال2012 رو آماده می کنه این روزها روزهای قشنگیه عیدقربان و ولادت و عید غدیر. سال گذشته باباجونی این موقع حج تشریف داشتن و یک ماه مامان جونی رو تنها گذاشتن مامان جونی هم همش گریه می کرد چون دلش برای   باباجونی خیلی تنگ شده بود . یادمه باباجونی پارسال 24ساعت تاخیر داشت البته بهشون نگفته بودن بلکه پروازشون چند ساعت چند ساعت عقب می افتاد تااینکه 24 سالعت شد و من همه اون 24ساعت رو منتظر بابابجونی بودم بالاخره پرواز بابا جونی نشت و ساعت 5/5صبح بود که من و م...
22 آبان 1390

خراب شدن ماشین

سلام نی نی جونم یه چند روزی هست که ماشین خیلی ریپ می زنه و چراغ ترمزدستی و چراغ دیاگش روشن می شه .   صبح که اومدم اداره بازم ریپ می زد. یه مرخصی یه ساعته گرفتم و بردم تعمیر گاه مجاز ایران خودرو توی شهرک غرب . وقتی رسیدم یدفعه دیدم چه دود غلیظی از اگزوز بیرون می ده کلی ترسیدم فکر کردم آتیش گرفته ولی بعد فهمیدم که واشرسرسیلندر سوزونده و کلی هزینه گذاشته روی دستمون .     ولی وقتی با باباجونی صحبت کردم کلی منو دلداری داد و منم آروم شدم. ماشاا... باباجونی خیلی با درکو شعوره طوریکه وقتی دید من ناراحتم می گفت فدای سرت خودت سلامت باشی . بابا جونی ممنونم از اینکه منو آروم کردی .   خیلی دوس...
3 آبان 1390

گیر دادن مامان جونی

     سلام جوجه کوچولوی مامان یه چند روزیه گیر دادم به بابا جونی و ازش خواستم که درباره دعوت جنابعالی یه فکر جدی بکنیم. نمی دونم کی می خواد دیگه تصمیم نهاییشو بگیره . نمی   دونم چرا راضی نمی شه .    دیگه دارم غصه می خورم  چون هر وقت می بینم توی خیابون مامانا نی نی های کوچولوشونو بغل می کنن غصه دار می شم و کلی فکر می کنم که چرا من ندارم .     ...
2 آبان 1390

وصال

صداي قدمهايم را شنيدي. آري من در راهم. زمزمه ها و نجواهاي شبانه ات را شنيدم؛ زخم زبانها و كنايه هاي نامردمان را هم شنيدم. خوابها و روياهاي عزيزانمان را بهانه كردم تا به تو و پدرم نويد دهم كه من مي آيم. آري من مي آيم. در روزگاري كه عقل انسانها به چشمان آنها و نه به شعور آنهاست، من مي آيم. در دوراني كه بشر با سوزش دل ديگري عشق مي كند، من مي آيم. و ... آري من تنها دو سال و هشت ماه (نَه، ده ها سال) پس از پيوند آسماني تان مي آيم. آري من مي آيم تنها به اراده و خواست شما و نه ديگري. مي آيم، با همه وجود مي آيم . عاشقانه در آغوشم بگير مادر!   ...
9 مهر 1390