سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

کارهای جدید سیلوانا جون

به صورت خیلی واضح و زیبا بابا و ماما میگی، به بله میگی ببه Babe ، بیرون که میریم هرکسی رو که می بینی صداش میزنی، اصلا غریبی نمیکنی و هرجا که میریم بغل همه میری و براشون میخندی، خودتو موش میکنی، دستتو میگیری به همه چیزو بلند میشی، دور تا دور خونه رو میگردی، خودت دوست داری غذا بخوری منم کاری باهات ندارم و غذا رو برات میریزم توی بشقاب و خودت سعی میکنی اونو بخوری، تلاش برای خوردن غذات خیلی جالبه. فقط دوتا دندون داری ومن نمیدونم چرا دندونهات بیرون نمیاد، البته فکر میکنم دوتا دندون بالات دارن درمیان ولی هنوز ازشون خبری نیست. من و بابا خیلی دوستت داریم حتی به طوری که خودمون هم باورمون نمیشه که تو اینجوری شده باشی تمام زندگی ما. ...
18 آبان 1392

نه ماهگیت مبارک عزیزم

19 شهریور ماه نه ماهگیت تموم شد و وارد ماه دهم از عمر با برکت شدیی عزیزم. این روزها حسابی شیطونی میکنی و کلی شیرین شدی عزیزم همه چیز رو به خوبی متوجه میشی و عکس العمل های به جایی هم داری گل مامان. همه وسایل خودت رو میشناسی، خیلی به لب تاب علاقه داری، دوتا هم بیشتر دندون نداری همون دندونهای پائین. دستتو میگیری به هر چیزی و می خوای بلند شی البته با چهاردست و پا همه جا رو سرک میکشی مخصوصا زیر تلوزیون. خونمون رو از قبل شاد تر شده  با شیطونیها و خندهای تو گل مامان و بابا. ...
21 شهريور 1392

از خواب پریدن سیلوانا

از موقعی که سرما خوردی شبها یکی دو بار از خواب بیدار میشی و گریه میکنی ومن و پدر جون هم هراسان میایم توی اتاقت و بغلت می کنیم، م دقیقا نمی دونم چته و چرا گریه میکنی  البته موقعی که مریض بودی به خاطر گرفتگی بینی کوچولوت بود چون خوب نمیتونستی نفس بکشی ولی الان که دیگه میماخت بازه روز پنج شنبه می برمت درمانگاه تا خانم دکتر ضیغمی معاینت کنه  البته این منم که خیلی میترسم و نگرانم  ...
12 شهريور 1392

چهار دست و پا رفتن سیلوانا و اولین سرما خوردگی

روز سه شنبه همه خونه رو سم پاشی کردیم بجر اتاق خودمونو، به این خاطر شب آوردمت و پیش خودم خوابودندمت و چون کولر روشن بود شما خیلی بد سرما خوردی و تا شنبه دوم تیر تب داشتی و این اولین باری بود که شما گل مامان سرما خوردی. چون بینی کوچولوت کیپ شده بود و شما هم عادت نداری با دهن نفس بکشی همش از خواب می پریدی و گریه می کردی و هر چهار ساعت هم بهت استامینوفن میدادم و دیگه هیچ دارویی نخوردی و این خیلی خوبه. و اما شما عزیز مامان از روز جمعه یکم شهریور ماه چهار دست و پا رفتن را یاد گرفتی و دیگه نیازی به دادن وسایل به شما از طرف ما نیست و شما خودت میری و دست کوچولوت رو دراز میکنی و برمی داریشون.  امیدوارم هرچه زودتر خوب بشی گل مامان. ...
3 شهريور 1392

گوشواره طلا

سیلوانا جون موقعی که به دنیا اومد براش یه جفت گوشواره کادو آوردن که حلقه ایه، امروز موقع خواب اینقدر اینطرف اونطرف کرد که نگوووووووووووو، گوشواره هایی که توی گوشش بود بیرون اومدن منم خیلی نگران شدم که مبادا سوراخ گوشش کیپ بشه، اومدم گوشواره های رو که داشتیم می خواستم براش بندارم نشد زنگ زدم مامانم اومد خیلی سخت بود سیلوانا هم گریه میگرد، خیلی ناراحت شدم به مامانم گفتم بریم براش یه جفت دیگه بخریم بعد لباس پوشیدیم و رفتین یه ست گفش دوزک خریدیم ( یه جفت گوشواره، یه دونه انگشتر یه دونه آوریز گردنبند)  اومدیم خونه و به راحتی توی گوشش رفت و دیگه هم گریه نکرد. البته همش چربش می کنم تا موقعی که خوب بشه. مبارکت باشه عزیزم اولین سرویس طل...
21 مرداد 1392

عید فطر مبارک

یه روزی که نمی دونم کی بود کلی برات مطلب  نوشتم که بعد از ارسال حذف شد و توی وبت ننشست. می دونم که خیلی وقته برات ننوشتم ، چون وقتی برای نوشتن نداشتم. راستی امشب شب عید فطره و تو خوشگل مامان اولین عید فطریه که با ما هستی عزیزم. من روزهای اول ماه رمضون رو با انرژی شروع کردم ولی نتونستم تا آخرش بیام و خیلی از این موضوع ناراحتم . عزیزم عیدت مبارک.  ...
18 مرداد 1392