سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

سه روز تعطیلی

1390/10/25 13:57
254 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد سلام به نی نی نیومده و ندیده خودم .

خوبی مامان جون، منو ببخش از اینکه دیر به دیر میام برات می نویسم . این روزها اصلا حوصله ندارم . از روز پنج شنبه تا شنبه به مدت سه روز تعطیل بودم و تونستم یه دل سیر بخوابم . ولی روز جمه عزیز جون ( مامان بنده) اسباب کشی داشتن و ما هم کمکشون کردیم و کلی خسته شدیم .

روز پنج شنبه صبح از خونه مادر(مادرشوهر جان) آمدیم رفتیم کتاب زبان رو بخریم که نداشتن . چون من روز قبلش تماس گرفتم و گفتند داریم بیاین ببرید رفتم ، وقتی گفت تمام کردم کتاب و الان ندارم عصبانی شدم و کلی دادو بیداد راه انداختم . چون اونروز تعطیلی من بود و من به خاطر این کتاب از جردن تا نارمک رفته بودم و کلی با این رانندگی در حد افتضاح مردم، اعصابم خراب شده بود .عصبانی

برگشتم و از ویدا خانم ( زن عموی شما) گرفتم ماچ. و بعدش هم رفتم تره بار و کلی خرید داشتم که اونجا هم یه ترافیکی مردم خودشون با ندونم کاریهاشون درست کرده بودند، که تا نیم ساعت فقط تونستم جای پارک پیدا کنم و چون خیلی خرید داشتم نمیتونستم یک دفعه برم بخرم و چند بار خرید هارو بردم و داخل ماشین گذاشتم . تا ساعت یک بعداز ظهر طول کشید و وقتی که آمدم خونه داشتم از خستگی بیهوش می شدم که زنگ زدم به بابا جونی و گفتم زود بیاد تا نهار بخوریم و ایشان هم قبول کردن و اومدن ساعت 5/2 نهار خوردیم و من بیهوشخواب تا 5/5 عصر و بابا جونی هم رفته بود بیرون تا کارهاشو سروسامون بده .

شب هم یه دوش گرفتم و برای عزیز جون و افرادی که میومدن کمکش غذا درست کردم و تا ساعت 5/11 طول کشید و بعدش هم بیهوش شدم . صبح ساعت 5/8 راه افتادیم و رفتیم کرج خونه عزیز جون حتی بین راه صبحانه خوردیم . اسباب مامان جون تا ساعت 3 بعدازظهر جابجا شد.

ما هم تا ساعت 5/5 موندیم و بعدش راه افتادیم اومدیم خونه و یه دوش گرفتیم و ساعت5/10شب راه افتادیم رفتیم خونه مادر. وقتی رسیدیم ساعت 11 بود و بعد خوش و بش باب مادر و بابا رفتیم خوابیدیم . برای نماز بیدارشدم و دوباره بکوب خواب تا 11. بعد هم رفیتیم شله زرد پختیم (البته فقط توی هم زدم کمک دادم و کشیدن توی ظرفها). بعد دوباره بهد از نماز ظهر خواب تا 5/2 و بعد نهار و خواب تا 5/5 و بعد هم رفتیم تعدادی از شله زردهارو دادیم به اقوام و اومدیم خونه با مادرو بابا یه میوه ای خوردیم و ساعت 5/11 خواب تا 8 صبح و بعد هم اداره.ابله

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

بهار
25 دی 90 14:01
سلام. امیدوارم خیلی زود نی نی ات بیاد پیشت


ممنونم دوست عزیزم