برف
سلام گلم
امروز صبح که قبل از اینکه از خواب بیدار بشم باباجونی اومدو منو صدازد ولی چون خیلی خوابم میومد نتونسنم جواب بدم . باباجونی صبحانه رو آماده کرد و منم به زحمت چشمامو باز کردم . بعد از اینکه سلام کردم به باباجونی به من گفت که بیرون برف اومده و همه جا رو سفید کرده . منم از ذوق پریدم پشت پنجره و دیدم بله عجب برف قشنگی. ولی خوشحالی تا موقعیه که توی خونه ای و از خونه بیرون نیومدی. بعد از صرف صبحانه و پوشیدن لباسهام و خداحافظی از بابا جونی اومدم بیرون که برم اداره. تا سر ایستگاه که یک ربع با خونه ما فاصله داره پیاده رفتم و لذت بردم از راه رفتن روی برف.ولی خیابونها خیلی شلوغ بود و ترافیک سنگینی داشت . از ساعت 5/7 که سوار انوبوس شدم ساعت 5/9 رسیدم اداره ولی چند نفری هم بعد از من رسیدن. وقتی رسیدم به باباجونی زنگ زدم و متوجه شدم ایشون هم خیلی دیر رسیدن سر کارشون. الان هم آسمون کمی صاف شده ولی سوز برف هنوز هست. امشب منو باباجونی می ریم خونه مادرباباجونی و قراره بریم برف بازی کنیم. چون فردا تعطیله و توی خونه هستیم .