سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

غربالگری سه ماهه سوم

امروز رفتم آزمایش غربالگری سه ماهه دوم را دادم. عزیزم که شمای جیگر طلا باشی، دیشب من خیلی خسته بودم و خودمو به زور تا ساعت 10 کشوندم و بعدش هم بیهوش شدم با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم و یه نماز خوندم و دیگه خوابم نبرد همش جابه جا می شدم و کلا جامو عوض کردم فکر کنم ساعت 5/6 صبح بود که خوابم برد تا 15/7 خوابیدم و بعدش بلند شدم صبحانه رو با پدر جون زدیم به معده و راه افتادیم طرف آزمایشگاه نیلو . بعد از آزمایش هم پدر رفتن سر کار خودشون و من هم اومدم سر کار، بعدازظهر هم قراره بریم خونه مادر تا من توی ترافیک رانندگی نکنم  چون هم هوا گرمه و هم ترافیکه. کولر هم که می زنم خوبه ولی خیلی خسته کننده و کلافه کنندست ترافیک همت. حال...
14 تير 1391

چکاپ ماهیانه هفته شانزدهم

سلام دردونه مامان، سلام یکی یه دونه مامان، سلام وروجک شیطون مامان دیروز من و پدر از ساعت 2 بعدازظهر رفتیم بیمارستان تا ساعت 5/5بعدازظهر اونجا بودیم. خانم دکتر گفت یه سنو ازت میگیرم و اگه نشون داد جنسیتش رو هم میگم . وقتی رفتیم توی اتاق سنو پدر بیرون اتاق منتظر بود ولی خانم دکتر گفتن پدر هم میتونن بیان و نی نی رو ببینن . خلاصه خود ایشون به پدر زنگ زدن که بیان توی اتاق . وقتی که شما روی مونیتور رخ نمودید پدر کلی ذوق زده شده بود شما هم که اولش آروم بودی و خانم دکتر گفت چقدر نی نی تون آرومه پدر گفت به پدرش رفته ولی بعدش شروع کردی به ورجه وورجه کردن و شیطونی و تکون دادن پاها و دستها و انگشتهات . و همش دستهات تو...
12 تير 1391

بدون عنوان

یه چند وقتیه که بعضی از شبها خوابتو می بینم عزیزم اینقدر توی خوابم که میای نازی که هیچ حدو حساب نداره توی خواب همش باهات بازی می کنم با می بوسمت یا لپتو می کشم صبح که از خواب بیدار می شم همش اینجوریم اینقدر خوشحالم که نمی تونم به کسی نگم چرا خوشحالم یه چند شبی هستش که نمی تونم خوب بخوابم نمی دونم چرا بعد از یکی دوساعتی که می خوابم بعدش همش چشمام بازه توی تاریکی و نمی تونم بخوابم تا دم دمای صبح و اونموقع تازه خوابم می بره و لی باید خیلی زود بیدار شم و بیام سر کار که اونجا هم همش بی حالم و خوابم میاد . نمی دونی چقدر دوست دارم به یه چشم به هم زدنی این چند ماهه هم تموم بشه و تورو بتونم بغل کنم . دیروز قرار بود پدر بیان دنبال من تا با همدی...
7 تير 1391

آخر هفته ای که گذشت

روز چهارشنبه از اداره رفتم خونه و برای شام رفتیم خونه عمو جون ابراهیم و کلی به ما خوش گذشت زن عموی عزیز شما ویدا جون دوباره ما رو شرمنده کرده و یک جفت جوراب خیلی خوشگل زمستونی کوچولو برای شما خریده بود (دستت درد نکنه زن عموجونم) همون شب قرار براین شد که فردا من برم دنبال ویدا جون و سینا (پسرعموی شما) که با همدیگه بریم خونه مادر آخه روز پنج شنبه اول ماه شعبان بود و ماهم نهار رفتیم خونه مادر. ساعت حدود 11 رفتیم بستنی خریدم و رفتم دنبالشون . اول رفتیم تجریش امام زاده صالح و بعدش هم رفتیم بازار تجریش یه خورده خرید کردیم که ترشی لیته هم یکی از خریدامون بود. خلاصه حدود ساعت 15/2 بعداز ظهر رسیدیم خونه مادر که دیدیم به به آش اول ماه آمادست و ...
4 تير 1391

بدون عنوان

سلام گل من روز چهارشنبه صبح به همراه پدر جون رفتیم برای غربالگری سه ماهه اول بارداری . رفتم آزمایشگاه نیلو بعد از دادن آزمایش خون یه مطبی رو معرفی کردند که برم برای سنو گرافی وقتی رسیدم ساعت حدود 5/11 صبح بود گفت برید ساعت 1بعداز ظهر بیاید ما هم رفتیم توی پارک ساعی نشستیم و کلی بهمون خوش گذشت . ساعت 1بعداز ظهر رفتیم در کمال تعجب دیدم حدود 10 نفر دیگه توی نوبت هستن که هنوز کارشون تموم نشده وقتی پرسو جو کردیم گفتند چون بچه ها رخ نمینمایانند به خاطر همین خیلی طول می کشه وقتی نوبت به من رسید ساعت 3 بعد ظهر بود دفعه اول که رفت شما خسته شده بودید و می خواستی بخوابی پشتت رو هم کرده بودی به خانم دکتر و خوابیده بودی . رفتم بی...
20 خرداد 1391

از پنج شنبه تا دوشنبه

روز چهار شنبه روز آخر کاری بود و از پنج شنبه تا دوشنبه هفته بعد تعطیل هستیم . روز پنج شنبه صبح عمو نادر شوهر خاله مریم از بروجرد اومد تا خاله رو برگردونه خونشون من هم خیلی ناراحت بودم که خاله داره برمیگرده بره خونشون. آخه خاله خون توی اون مدتی که پیش منو نی نی بودند که به ما لطف داشتند و کلی مارو پروار کرده بودند درسته من وزنم اضافه نشد ولی خیلی به منو نی نی می رسیدند . حداقل وقتی مامان جونی می رفت خونه خاله خونه بود و کلی با همدیگه صحبت می کردیم و خوش می گذروندیم. خلاصه عزیز جون و خاله زهرا هم اومده بودند خونه ما تا هممون دور هم باشیم و خوش بگذرونیم . من به همراه عزیز جون صبح بلند شدیم و ماشین و برداشتیم و رفتیم تره بار و کلی خرید کردیم...
16 خرداد 1391

سه روز مرخصی استعلاجی

جیگر مامان سلام روز شنبه خونه مادر بودیم که بعد از اینکه برای یه چند دقیقه ای نشسته بودم احساس درد خیلی زیادی در ناحیه زیر شکمم داشتم که زنگ زدم مشاوره بیمارستان گفتند استراحت کن و دوش بگیر اگه خوب نشدی بیا بیمارستان. خلاصه تا صبح هر طوری بود تحمل کردم و بعدازظهر ساعت 2 رفتم بیمارستان که دکتر خودم هم بود . گفت یه دلیل اینکه داره شکمت بزرگ میشه این دردها هست و باید استراحت کنی و خیلی هم نشینی و به من و نی نی سه روز استراحت داد که از روز دوشنبه شروع شد و چون مامان جون پنج شنبه و جمعه هم تعطیله ما امروز اومدیم . الان هم حالمون بهتره ولی خیلی نباید مامان جونم بشینه که دوباره شکمش درد بگیره. ...
6 خرداد 1391

خواب آلودگی

سلام نی نی مامان امروز اینقدر خوابم میاد که نمی تونم سرمو از روی میز جدا کنم وقتی هم که به زور سرمو از روی میز بلند می کنم چشمام باز نمیشه . اینقدر خوابم میاد که نمی دونم چطوری باید برم خونه البته امروز قراره برم خونه مادر. راستی عسل مامان فردا قراره خاله مریم بیاد تهران خونون خیلی خوشحالم چون یه چند روزی پیش مامان جون می مونه و مامان جون از تنهایی میاد بیرون . خاله جون خوش اومدی بیا مامان جونمو از این تنهایی دربیار خیلی داره غصه می خوره ...
30 ارديبهشت 1391

نگرانیهای مادرانه

سلام عزیزم کوچولوی ریزه میزم یکی دو روزیه که خیلی دیگه اذیت نیستم و حالم بهتره ولی مامانی که نمی دونست که حالش داره بهتر می شه خیلی ناراحت بود فکر می کرد خدایی نکرده شما حالت خوب نیست به این خاطر صبح رفتم بیمارستان آتیه که سنوگرافی بگیره و من از این ناراحتی دربیام . بعد از اینکه چند ساعت معطل شدیم بالاخره خانم دکتر برامون سنو نوشت و رفتیم با هر مکافاتی که بود نوبت گرفتیم و سنو را انجام دادند و صدای قلب زیبات رو برام گذاشتن .   جواب سنو گرافی: در بررسی سنوگرافیک بعمل آمده در کاویته رحم تصویر ساک حاملگی باشکل و موقعیت طبیعی محتوی جنین واحد مشهود است . ضربان قلب جنین بصورت منظم روئیت شد. مراحل اولیه ...
26 ارديبهشت 1391