سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

پایان سفر به کیش

کوچولوی عزیزم منو شما و پدر و عزیز جون و خاله زهرا روز جمعه ساعت 15/5 عصر پرواز داشتیم برای رفتن به جزیره کیش . این اولین سفر سه نفری من و شما و پدر هستش حدود ساعت 5/8 رسیدیم هتل و رفتیم برای شام . بعدش هم رفتیم کشتی سواری و جشن و سرور توی کشتی . ساعت 2 رسیدیم هتل و خوابیدیم و صبح ساعت 5/8 رفیتیم برای صبحانه و بعدش  هم رفتیم توی مراکز خرید مریم و مرجان کلی گشتیم تا ساعت 5/1 بعد ازظهر و بعد نهار رو زدیم به معده و رفتیم خوابیدیم و تا ساعت 15/4 عصر که رفتیم برای بازدید از جاهای دیدنی جزیره و برای غروب آفتاب هم رفتیم کشتی یونانی و شب هم تا ساعت 5/10 پدیده بودیم و کلی خرید و خوردن و ... ساعت حدود 11 رسیدیم هتل و به چای...
25 ارديبهشت 1391

پایان مهمانی چند روزه

نی نی کوچولوی مامان سلام امروز صبح که می خواستم بیام سر کار مجبور شدم تمام جل و پلاسمونو جمع کنم تا شب بریم خونه خودمون  خیلی ناراحت هستم . چون فردا قراره مامان بره کلاس زبان ، عزیزم هفته گذشته میان ترم داشتم نمی دونم چند می گیرم ولی امیدوارم این ترم هم مثل ترم قبل نمره خوبی بگیرم . البته در کل. راستی قراره بریم کیش برای هفته آبنده ، فکر کنم خیلی خوش بگذره ، یه دفعه ای پیش اومد.  ولی پدر خیلی استقبال کرد و قراره بشه اولین سفر سه نفری مادر و نی نی و پدر .   ...
20 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام جوجه زرد توپل من این روزها حالم خیلی بهتره و کمتر معدم درد می گیره و کمتر سر معدم می سوزه. اغلب وقتها هم که من گرسنمه و درام غش می کنم از گرسنگی ولی با یکی دولقمه اول فکر می کنم اندازه یه... خوردم . الان سه روزی هستش که رفتیم خونه مادر ( مادر پدر) چون من نمی تونم غذا بپزم یعنی از بوی غذا بدم میاد البته می تونم بخورم   رفتیم اونجا و کلی بهمون خوش می گذره از اداره تا خونه مادر خیلی دور نیست و من خیلی سریع می رسم از اینجا می رم بزرگراه نیایش شرق و بعدم می رم چمران شمال و مدرس جنوب و جردن و خیلی سریع می رسم خونه . دیگه ترافیک نداره. امروز صبح پدر رفته بود از سر باغ فردوس چند تا سنگک گرفته بود که مامان جونی ...
19 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام لوبیای سحر آمیز من دیروز ساعت 5/1 از اداره رفتم دنبال پدر ( چون ایشون دوست دارن شما پدر صداشون بزنید) با همدیگه رفتیم بیمارستان صارم برای چکاپ . حدود ساعت 15/2 رسیدیم بیمارستان . و نوبت 4 رو به ما دادن . منو پدر خیلی منتظر شدیم تا نوبتمون بیاد ساعت 45/3 تازه توبتمون شد و رفتیم پیش خانم دکتر که خیلی هم مهربونه اسم خانم دکتر شما مژگان کرم نیافر هست و خیلی هم منو شما رو دوست داره . خلاصه رفتیم برای سنوگرافی و شنیدن صدای قلب شما کوچولوی عزیزم عزیزم . ولی عزیزم نتونستم صدای قلبت رو بشنوم چون دستگاشون خراب بود و صدا نمیداد . ولی ضربان قلبت رو دیدم و دیدم که چطور تمام بدنت داشت با تپش قلبت می تپید. قربون اون قلب مهربون کوچولوت بشم ...
13 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام عزیز دوردونم حالت خوبه عزیزم ، جات راحت جیگر مامان، تو خوب باشی منم سعی می کنم بگم حالم خوبه . چند روزی بود که معده درد داشتم و سر دلم خیلی می سوخت . خدا رو شکر الان بهترم ولی از لحاظ روحی خیلی به هم ریختم و شبها دلم میگیره و دوست دارم گریه کنم . البته این کار رو میکنم و خودمو خالی می کنم .   باباجونی هم نمی دونه باید چکار کنه تا بتونه منو از این حالت بیرون بیاره وقتی کمی گریه زاری کردم آروم می شم و می رم می خوابم . هیچی هم نمی تونم بخورم . همه چیزا توی دهنم مزه قبلیشو نمی ده . از دوهفته پیش تا حالا 2 کیلو کم کردم . ولی از این موضوعها ناراحت نیستم چون تو عزیز دلم باعث می شه من همه چیزو به خاطر با تو بودم بگذرونم . امرو...
11 ارديبهشت 1391

نگرانی های یک تازه مادر

کوچولوی عزیزم این چند روزه مامانی نمی تونه چیزی بخوره که حجیم باشه فقط باید سوپ بخوره دیشب رفتیم خونه مادر باباجونی از قبل باباجونی زنگ زده بود و گفته بود که برای من سوپ درست کنه . برام سوپ درست کرده بود من خوردم کلی هم خوش مزه بود  خدا رو شکر اذیتم نکرد . ساعت 5/9 شب رفتم خوابیدم ولی چون دارن اونجا ساخت و ساز می کنن خیلی صدای کامیون میومد . از خواب پریدم ولی دیشب مامانی رو شما خیلی ترسوندی یک لک کم رنگ خون دیدم که موقع نماز صبح بود و کلی هم گریه کردم و از خدا خواستم شما عزیز مامانی رو سالم نگه داره و حافظت باشه. امروز هم خدا رو شکر بهترم ولی باید به مشاورم زنگ بزنم و بهش بگم و راهنمایی بگیرم . تو رو خدا نی نی جو...
4 ارديبهشت 1391