آخر هفته ای که گذشت
روز چهارشنبه از اداره رفتم خونه و برای شام رفتیم خونه عمو جون ابراهیم و کلی به ما خوش گذشت زن عموی عزیز شما ویدا جون دوباره ما رو شرمنده کرده و یک جفت جوراب خیلی خوشگل زمستونی کوچولو برای شما خریده بود (دستت درد نکنه زن عموجونم)
همون شب قرار براین شد که فردا من برم دنبال ویدا جون و سینا (پسرعموی شما) که با همدیگه بریم خونه مادر آخه روز پنج شنبه اول ماه شعبان بود و ماهم نهار رفتیم خونه مادر.
ساعت حدود 11 رفتیم بستنی خریدم و رفتم دنبالشون . اول رفتیم تجریش امام زاده صالح و بعدش هم رفتیم بازار تجریش یه خورده خرید کردیم که ترشی لیته هم یکی از خریدامون بود.
خلاصه حدود ساعت 15/2 بعداز ظهر رسیدیم خونه مادر که دیدیم به به آش اول ماه آمادست و شروع کردیم به خوردن آش تا نهار آماده شد و با همدیگه خوردیم . دوباره زن عمو ما رو شرمنده کرد و این بار برای شما یه تاپ دخترونه آورد که خیلی هم زیبا و خوشگل بود.
عصر هم رفتیم مهمونی خونه همسایه و یه سری هم به اونها زدیم به همراه زن عمو و سینا جون و چون مادر روزه بودن اومدیم خونه تا افطاری درست کنیم ولی پدر افطاری رو آماده کرده بود و عمو و زن عمو و سینا جون چون یکتا رو نیاورده بودن و پای عموجون توی فوتبال ضرب خورده بود و درد می کرد رفتن خونشون ما هم بعداز افطار و شام ساعت 5/10 اومدیم خونمون .
جمعه تا ساعت 5/9 صبح خواب بودم و بعد صبحانه خوردیم دوباره من خوابیدم تا ساعت 5/2 بعداز ظهر بعد بیدار شدم و رفتیم نهار خوریم و دوباره لالا تا ساعت 5/5 که من زودتر بیدار شدم و پدر تا ساعت 6 خوابیدن و بعدش من رفتم خونه عمو ابراهیم چون با ویداجون یه کار مهم داشتم و پدر هم در نبود من کلی خونه رو سرو سامون داده بود جارو کرده بود وقتی برگشتم شام درست کردم ساعت 5/10 شام خوردیم و ساعت 5/11 هم لالا.
شنبه هم چون حال رانندگی توی ترافیک رو نداشتم رفتم خونه مادر. ایشون برای شما یه دونه لباس خریده بود که خیلی ناز و برازندست برای شما (دستت درد نکنه مادر ) تا پدر اومد و شام خوردیم رفتیم خونه خودمون و یه نیمه فوتبال رو دیدم و من خوابیدم و نمی دونم چه موقع پدر اومدن و خوابیدن.