بدون عنوان
یه چند وقتیه که بعضی از شبها خوابتو می بینم عزیزم اینقدر توی خوابم که میای نازی که هیچ حدو حساب نداره توی خواب همش باهات بازی می کنم با می بوسمت یا لپتو می کشم صبح که از خواب بیدار می شم همش اینجوریماینقدر خوشحالم که نمی تونم به کسی نگم چرا خوشحالم
یه چند شبی هستش که نمی تونم خوب بخوابم نمی دونم چرا بعد از یکی دوساعتی که می خوابم بعدش همش چشمام بازهتوی تاریکی و نمی تونم بخوابم تا دم دمای صبح و اونموقع تازه خوابم می بره و لی باید خیلی زود بیدار شم و بیام سر کار که اونجا هم همش بی حالم و خوابم میاد .
نمی دونی چقدر دوست دارم به یه چشم به هم زدنی این چند ماهه هم تموم بشه و تورو بتونم بغل کنم .
دیروز قرار بود پدر بیان دنبال من تا با همدیگه بریم خونه مادر ساعت حدود 4 بهشون اس زدم که چه ساعتی میایی؟ منو نی نی خسته شدیم . و ایشون هم در جواب گفتن اومدم نی نی رو هم بیارم . منم گفتم آره اگه گرسنشه و طاقت نداره من برسم خونه با خودت بیارش تا شیرش بدم.
عزیزم تو توی بازیهای منو پدر هستی بازیهایی که بعضی وقتها دوست دارم واقعیت داشت. البته خیلی هم دور نیست بالاخره به امید خدا میرسه روزی که تو رو پدر با خودش بیاره وقتی که می خواد بیاد دنبال من.