سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

اولین روز کلاس زبان ترم جدید

1391/5/22 10:56
247 بازدید
اشتراک گذاری

روز پنج شنبه صبح ساعت 50/٧ پدرجون من رو برد و رسوند سر کلاس حدود ساعت 05/8 رسیدم و شما هم خیلی خانم خوابیده بودی و وول نمی خوردی حدود ساعت 5/10 بود که کمی وول خوردی و چند تا ضربه رو نثار شکم من کردی و وقتی متوجه شدی که من سر کلاسمو نباید بازیگوشی کنی و حواس من رو پرت کنی دوباره خوابیدی تا آخر ساعت.

 بعد هم چون من به شما قول داده بودم که براتون کتاب داستان شنگول و منگول رو بخرم موقع برگشتن به خونه یه دونه شنگول و منگول با عکسهای قشنگ براتون خریدم و حدود ساعت 45/1 بعداز ظهر رسیدیم خونه و چون خیلی گرسنه بودیم شما هم که همش وول می خوردی از گرسنگی، یه نهار زدیم به معده و بعد از خوردن نهار برات داستان رو از روی کتاب خوندم و شما هم آروم گرفتی خوابیدی و منم خوابیدم تاساعت 5 خوابکه پدرجون تشریف آوردن منزل

بعد ایشون استراحت کردن تا افطار، بعداز افطار زن عمو جون زنگ زدن گفتن سینا موقع بازی اسکیت برد خورده زمین و مچ پاش شکسته، چون شب قدر بود من تا ساعت 5/12 شب بیشتر نتونستم بیدار بمونم بعد هم هنگام خواب پدرجون براتون از روی کتاب داستان شنگول و منگول رو خوندن اولش شما خیلی وول وول می کردی و بعدش آروم شدی و خوابیدی.

پدرجون که تا سحر بیدار بودن بعد من رو برای نماز بیدار کردن و بعدش خوابیدم تا ساعت 8 بعد که بیدارشدم خیلی گرسنم بود رفتم صبحانه خوردم و دوباره لالا تا ساعت 45/12 ظهر.خواب

بعد هم که بیدار شدم نهار رو زدم به معده خوشمزهو ساعت حدود 5/1 بعداز ظهر پدرجون بیدار شدن و نمازمون و خوندیم و قراربود بریم عیادت سینا

ساعت 45/2 بعدازظهر راه افتادیم و رفتیم تا ساعت 5/4 هم نشستیم و بعد پسر عمو سینا رو آوردیم خونه خودمون موقع خواب پدرجون براتون داستان شنگول و منگول خوندن و بعد ساعت 5/12 شب پدرجون پسر عمو رو بردن رسوندن خونشون.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

یاسمن
22 مرداد 91 16:33
سلام عزیزم ایشالا که دختر کوچولوت صحیح و سالم به دنیا بیاد. حالا وایسا ببین هفته های 30 به بعد چه مشت و لگدایی میزنه وروجک. منم الان تو هفته 36 هستم و دختر کوچولوم 15 شهریور به دنیا میاد . خوشحال شدم از آشناییت اگه خواستی به منم سر بزن

ان شاا... به سلامتی بیاد و بغلش کنی

نی نی جون
22 مرداد 91 17:57
سلام
مامانی برام دعا کن منم زودی مامان بشن انشاا...
وقتی نینیت تکون میخوره برا منم دعا کن زودی مامان بشم


ان شاا... که دامنت سبز بشه عزیزم
نسرین
22 مرداد 91 18:39
سلام
نینی ما رو خسته نکنی خواهر جون زیاد به خودت فشار نیار مراقب خودتون باشید بوس بوس


خاله نی نی
23 مرداد 91 8:51
خوشحالم بخاطر سلامتی و شادیتون . ان شااله همیشه درکنارهم شاد و سلامت باشید