اولین روز کلاس زبان ترم جدید
روز پنج شنبه صبح ساعت 50/٧ پدرجون من رو برد و رسوند سر کلاس حدود ساعت 05/8 رسیدم و شما هم خیلی خانم خوابیده بودی و وول نمی خوردی حدود ساعت 5/10 بود که کمی وول خوردی و چند تا ضربه رو نثار شکم من کردی و وقتی متوجه شدی که من سر کلاسمو نباید بازیگوشی کنی و حواس من رو پرت کنی دوباره خوابیدی تا آخر ساعت.
بعد هم چون من به شما قول داده بودم که براتون کتاب داستان شنگول و منگول رو بخرم موقع برگشتن به خونه یه دونه شنگول و منگول با عکسهای قشنگ براتون خریدم و حدود ساعت 45/1 بعداز ظهر رسیدیم خونه و چون خیلی گرسنه بودیم شما هم که همش وول می خوردی از گرسنگی، یه نهار زدیم به معده و بعد از خوردن نهار برات داستان رو از روی کتاب خوندم و شما هم آروم گرفتی خوابیدی و منم خوابیدم تاساعت 5 که پدرجون تشریف آوردن منزل
بعد ایشون استراحت کردن تا افطار، بعداز افطار زن عمو جون زنگ زدن گفتن سینا موقع بازی اسکیت برد خورده زمین و مچ پاش شکسته، چون شب قدر بود من تا ساعت 5/12 شب بیشتر نتونستم بیدار بمونم بعد هم هنگام خواب پدرجون براتون از روی کتاب داستان شنگول و منگول رو خوندن اولش شما خیلی وول وول می کردی و بعدش آروم شدی و خوابیدی.
پدرجون که تا سحر بیدار بودن بعد من رو برای نماز بیدار کردن و بعدش خوابیدم تا ساعت 8 بعد که بیدارشدم خیلی گرسنم بود رفتم صبحانه خوردم و دوباره لالا تا ساعت 45/12 ظهر.
بعد هم که بیدار شدم نهار رو زدم به معده و ساعت حدود 5/1 بعداز ظهر پدرجون بیدار شدن و نمازمون و خوندیم و قراربود بریم عیادت سینا
ساعت 45/2 بعدازظهر راه افتادیم و رفتیم تا ساعت 5/4 هم نشستیم و بعد پسر عمو سینا رو آوردیم خونه خودمون موقع خواب پدرجون براتون داستان شنگول و منگول خوندن و بعد ساعت 5/12 شب پدرجون پسر عمو رو بردن رسوندن خونشون.