سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

جمعه 17/06/91

1391/6/18 11:01
342 بازدید
اشتراک گذاری

من و پدر جون تصمیم گرفتیم که خانواده پدر جون رو به صرف نهار روز جمعه دعوت کنیم خونمون

از روز شنبه گذشته با مادر درمیون گذاشتیم و قرارشد عزیز پدرجون(مادر بزرگ پدرجون) و دایی و زن دایی پدرجون را هم دعوت کنیم.

عمو ابراهیم و خانوادش نتونستن بیان خونمون چون مادر ویداجون بیمارستان بستری بودن (خداوند شفای عاجل بهشون بده) خلاصه با مادر و بابا و خانواده عمو محمد رضا شدیم یازده نفر

همگی بعد از اذان ظهر راه افتاده بودن پدر جون زحمت کشیدن رفتن مادر و بابا رو آوردن و تقریبا ساعت 5/2 بعدازظهر همه مهمونها رسیده بودن

منم برای نهار از بیرون کوبیده و جوجه سفارش دادم و خودم هم پلو درست کردم و ژله رو با انواع میوه خورد شده درست کرده بودم ( انار و سیب و پسته و انگور و پرتقال ) که با بستنی برای دسر بودن  و انواع میوه های تابستونی و خربزه برای پذیرایی.خوشمزه

خلاصه مهمونی خوبی بود و من از خودم خیلی راضی بودم و به خودم نمره 10 می دمخجالت، ولی وقتی که مهمانی تموم شد و مهمونها رفتن من دیگه از کمر درد نمی تونستم روی پای خودم بمونم و رفتم دراز کشیدم

پدر جون هم وسایل رو جمع کرد و ظرفها خشک شده رو از توی ماشین درآورد و جابه جا کرد و منم بعد از نماز و یه شام رفتم و خوابیدم.خواب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامانی
18 شهریور 91 11:55
به به حسابی خوشگذشته هااااااااا


جای شما خالی عزیزم