سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

عید فطر مبارک

یه روزی که نمی دونم کی بود کلی برات مطلب  نوشتم که بعد از ارسال حذف شد و توی وبت ننشست. می دونم که خیلی وقته برات ننوشتم ، چون وقتی برای نوشتن نداشتم. راستی امشب شب عید فطره و تو خوشگل مامان اولین عید فطریه که با ما هستی عزیزم. من روزهای اول ماه رمضون رو با انرژی شروع کردم ولی نتونستم تا آخرش بیام و خیلی از این موضوع ناراحتم . عزیزم عیدت مبارک.  ...
18 مرداد 1392

جشن دندونی تاریخ 7/تیر

چند روز قبل از جشن خودمونو آماده کرده بودیم برای مهمونی. روز جمعه تا ساعت یک و نیم بعد از ظهر که عزیز جون اومد من و سیلوانا خانم با پدر جون تنها بودیم. البته پدر جون هم کلی خرید داشت که رفت همه رو انجام داد ، مخصوصا رفت کیک رو گرفت. سیلوانا جون جلوی در آشپرخونه دراز کشیده بود و بازی می کرد منم کارهامو می کردم. هرازگاهی هم می خواست بیاد بغل یا اینکه بخوابه روی پای من. ولی در کل خیلی همکاری کرد، وقتی هم که عزیز جون اومدن فیلم عروسیم و گذاشتیم و با هم دیدیم و یاد اون روزها رو زنده کردیم. ساعت 5 بعد ازظهر همه کارهامون تمام شده بود و سیلوانا جون هم به همراه پدر جون رفتن که پدر بزرگ و مادر بزرگ رو بیارن. حدود ...
14 تير 1392

شب نیمه شعبان و اولین دندونهای سیلوانا

روز یکشنبه سر کار بودم که عزیز جون زنگ زد و گفت که وقتی به سیلوانا غذا می دادم قاشق می خورده به یه چیز سخت وقتی دهنشو باز کردم دیدم دندونش نیش زده و روی لثش سفید شده مثل مروارید. عزیزم دندون درآوردنت مبارک ان شاا... همیشه سالم باشی و روزیت زیاد باشه . روز عید صبح برای خرید رفتیم هایپر استار من سیلوانا رو گذاشتم روی سبد خرید و خواستم ازش عکس بگیرم که یهویی افتاد به پهلو. حالا سیلوانا گریه می کرد من به جای اینکه آرومش کنم داشتم نگاه به دندونهاش می کردم  تازه به همسری هم می گفتم بیا و ببین دندونهاشو . خلاصه اینطوری بود که دندونهای سیلوانا گلی رو دیدیم البته متوجه شدیم که دوتا دندونهای پائین نیش زدن و دارن میان بیرون...
4 تير 1392

شش ماهگیت مبارک

عزیزم امروز شش ماه از عمر با برکت گذشته و شما وارد هفتمین ماه شدید . ان شاا... که 70000ماهه بشید. دیروز رفتیم برای پایش شش تا نه ماهگیتون که شما اینقدر غریبی کردید که مشاوره نتونست اصلا آزمایشهاشو روی شما انجام بده. عزیزجون اومد و شما رو برد بیرون از اتاق ولی باز هم شما آروم نشدی تا آخر زمان مشاوره . عزیزم دیشب نمی دونم چرا بعد از اینکه خواب شبانت رو آغاز کردی و یه چند دقیقه ای هم از خوابت گذشته بود توی تخت خوابت بالا آورده بودی . عزیزجون موقعی که اومدن بهتون سر بزنن متوجه شده بودن که شما آروم نیستی و دمر خوابیدی وقتی خواستن برگردوننتون متوجه بالا آوردنتون میشن و آوردنتون بیرون از اتاق. من که کلی ترسیده بودم و نگران بودم د...
19 خرداد 1392

سفر به اصفهان

روز سه شنبه ساعت 5 صبح  با توکل به خدا راه افتادیم و رفتیم سمت اصفهان، ساعت 5/12 ظهر رسیدیم. نهار رو رفتیم رستوران هتل و شما بعد از اینکه کمی سوپ خوردی از خستگی بغل من خوابیدی و بعد بردمت توی اتاق و روی تخت خوابوندمت تا گذاشتمت زمین بیدار شدی و نگذاشتی من یه دقیقه استراحت کنم، بعد دوباره خوابیدی و نمیدونم چرا با گریه از خواب بیدار شدی، دو بار با این حالت از خواب بیدار شدی و من هم خیلی ترسیده بودم که خدایی نکرده گرما زده نشده باشی. عصر هم رفتیم میدان نقش جهان و کلی عکس گرفتیم و بستنی خوردیم و شما هم موقع برگشتن خوابیدی و بین راه حلیم بادمجان خریدیم و رفتیم توی هتل تا خواستیم بخوریم بیدار شدی و همش به دهن ما نگاه می کردی من ...
19 خرداد 1392