سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

فردا روز موعود هست

عزیز مامان، دختر گلم فردا روزی هست که من نه ماه انتظارشو کشیدم و به امید یه چنین روزی تمام سختیهای دوران بارداری رو تحمل کردم. خیلی دوستت دارم و دوست دارم هرچه زودتر روی ماهتو ببینم و شما رو بغل کنم و درآغوش بگیرم. نمی دونم فردا چه اتفاقی می افته ولی از خدا می خوام که تو رو سالم و سلامت بیاره توی بغلم و تو فرشته آسمونی پاهای نازتو به سلامتی روی زمین خاکی بگذاری .
18 آذر 1391

ففقط دو روز کامل دیگه مونده

امروز پنج شنبه 16/آذر  جمعه و شنبه روز های کاملی هستن که تا دیدار من و دختر طلام باقی مونده . فردا آخرین جمعه ای هست که من و همسرم دو نفری زندگی می کنیم و قراره از صبح بریم بیرون و کلی خوش بگذرونیم . البته اگه من خسته نشم و بگم زودتر برگردیم خونه  روز سه شنبه برای آخرین بار رفتیم چکاپ هفتگی و خدا رو شکر حال هردونفریمون خوب بود خانم دکتر به من گفت چرا داره هر هفته از وزنت کم مبشه ولی سنو گرافی آخر را که طی هفته گذشته انجام داده بودم وزن نی نی رو نزدیک به سه کیلو تخمین زد که جای شکر داره . و قرار شد روز یکشنبه 19/آذر ساعت 6 صبح برای کارهای بستری بیمارستان باشیم . بازم خیلی دلشوره دارم که دختر طلا نخواد تاریخ ...
16 آذر 1391

هفته سی و نهم

عزیزم مامان من و شما امروز وارد هفته 39 شدیم و هفته آینده شما فرشته آسمونی به سلامتی پاهای نازتو می گذاری روی زمین خاکی. الان من و شما توی خونه هستیم و داریم استراحت می کنیم. خیلی خوشحالم از اینکه می تونم روی مثل ماهتو تا یه هفته دیگه ببینم . ان شاا... که سر موقع به دنیا بیایی.   ...
11 آذر 1391

این چند روز تعطیلی

روز چهارشنبه ساعت 5 بعداز ظهر از شرکت رفتیم بیرون و حدود ساعت      5/6 عصر رسیدیم خونه، پدر جون اومدن تا سر خیابابون دنبال من و یواش یواش با همدیگه رفتیم خونه . روز بعد من آزمایش داشتم برای اتاق عمل باید ناشتا می بودم تا قبل ساعت 8 شب یه شام مختصر خوردم و بعدش دیگه چیزی نخورم تا صبح که رفتیم آزمایشهارو دادم و بعدش هم ازم نوار قلب گرفتن و بعد حدود ساعت 9 بود که لقمه هایی رو که برده بودم خوردم بعد که اومدیم خونه بین راه سبزی خوردن خریدیم و رفتیم تره بار میوه و گوشت خریدیم و پدر جون من رو رسوند خونه و خودش رفت سر کار. منم گوشتها رو دسته بندی کردم و چرخ کردم ، قیمه ای خورد کردم ،آبگوشتی گذا...
6 آذر 1391

هفته سی و هشتم

عزیز مامان، عشق مامان یه هفته به اومدن پرخیر و برکتت نزدیک تر شدیم عزیزم اگه خانم دکتر قبول می کرد که شما عزیز مامانی رو هفته 38 به دنیا بیاره هفته آینده روز یکشنبه 11 آذر توی بغل مامان بودی ولی خانم دکتر کرم نیا می خواد شما رو تا پایان هفته 39 نگه داره تا خدایی نکرده با زردی به دنیا نیایی. هفته گذشته که رفتم برای چکاپ یکی از خانمهایی که همیشه توی درمانگاه بیمارستان می دیدمشون توی هفته 39 نی نی نازشو به روش سزارین به دنیا آورده بود و منم تا موقع رسیدن نوبتم رفتم عیادتش و نی نی شونو دیدم . راستی عزیزم توی بیمارستان روز بعد از زایمان شروع به لیزر کردن جای بخیه می کنن تا هم از دردش کاسته بشه و هم جای بخیه ها نمونه و این به نظر من عالیه ...
6 آذر 1391

از تاریخ1/9/91 مرخصی زایمان

از امروز من و دختر گلم به یه مرخصی شش ماهه رفتیم ولی هنوز من به صورت کاملا فعال سر کارم . چون سال مالی میلادی داره تموم میشه و من فقط می تونم تا چند روز بعد از زایمانم توی خونه باشم و بعدش دوباره از اول دی ماه باید به صورت چند روز توی هفته بیام سر کار دیروز برای چکاپ هفتگی رفته بودم بیمارستان و کلی با دکتر صحبت کردم سر زایمان و ایشون به من گفت با شرایطی که تو داری بهتره سزارین کنی و تاریخ سزارین من رو 19/9/91 گذاشت چون ایشون اعتقاد دارن باید آخر هفته 39 وقتی وارد هفته 40 شدم سیلوناجون رو بده بغلم. ولی من به این باورم که دختر گلم زودتر میاد بغلم حالا باید دعا کنم قبل از این تاریخ اتفاقی نیفته (کیسه آبی چیزی...) که مجبور بشم مثلا فکر ...
1 آذر 1391

آماده کردن ساک بیمارستان سیلوانا جون

روز جمعه پدر جون لباسهایی رو که قراره برای اولین بار تن دختر نازم بپوشیم رو با دست و پودر صابون فیروز شست و منم با چه ذوقی روی بند رخت پهن کردم تا خشک بشن . الهی مامان قربون این لباسهای سایز صفرت بشه عزیزم اینقدر پدر جون با اشتیاق و ذوق این لباسها رو میشست  و آبکشی می کرد که نگو و نپرس. دیشب پدر جون همه رو اتو کرد و گذاشت توی ساک بیمارستانت عزیز مامان که تن مثل برگ گلت رو با این لباسها بپوشیم تا خدایی نکرده سرما نخوری . من خیلی نگرانم برای اینکه می ترسم شما توی بیمارستان سرما بخوری ولی عزیز جون میگه حتما اتاق زایمان یا اتاق عمل رو هم اینقدر گرم می کنن که نی نی سرما نخوره . امیدوارم همینطوری باشه . عزیزم من...
28 آبان 1391

هفته سی و هفتم

سلام سیلوانا جون، سلام دختر نازم، سلام عزیز دلم دختر قشنگم دیگه داریم به روز دیدار نزدیک و نزدیک تر می شیم هفته   هم به پایان رسید و به سلامتی وارد هفته   شدیم و من و پدر جون از اینکه فقط چند هفته به دیدارمون مونده خیلی خوشحالیم و اما تغییرات شما در این هفته : در این هفته جنین سی و هفت هفته است. عرض سر و شکم جنین به طور تفریبی به یک اندازه است. موهای جنینی به طور کامل از بین رفته اند، اگر چه در هنگام تولد مقداری از آن در چروکهای پوست دیده می شود. جنین تا حدی که جا داشته باشد تکان می خورد و شکم مادر بالا و پایین می رود. ...
28 آبان 1391

هفته سی و ششم

عزیزم، دخترم، سیلوانا جان یک هفته دیگر هم گذشت و یک هفته دیگر به دیدارمون نزدیک تر می شیم هفته                 واین باعث خوشحالی همه افرادی هست که منتظرن روی ماه شما رو ببینن. خاله مریم، خاله زهرا، عزیزجون, دائی مهدی و صد البته من و پدر جون که دیگه طاقت نداریم و این انتظار برامون با دلتنگی همراه هست. و اما تغییرات شما جیگر طلای مامان که مثل مروارید درون صدف می مونی . در این هفته جنین سی و شش هفته ای شده است. جنین حالا می تواند محکمتر یک چیز را با دست بگیرد و به نور و صدا واکنش نشان می دهد. بدن جنین گرد و چاق است. به طور معمول سر جنین به سمت پایین اس...
21 آبان 1391