پایان تعطیلات اجلاس
ما برگشتیم
روز سه شنبه به دلیل اینکه پدر جون یه کار واجب داشتن نتونستیم بریم مسافرت ولی بعدازظهر که برگشتن خونه قرارشد بریم طالقان البته با عزیزجون و خاله زهرای عزیز
چند روزی بود که دائی جون رفته بودن خونه عزیزجون و اونجا بودن و موقع مسافرت با ما اومدن وخیلی هم خوب بود که ایشون همراه ما بودن
روز چهارشنبه صبح بعد از نماز راه افتادیم رفتیم خونه عزیزجون توی کرج و صبحانه رو اونجا خوردیم و حدود ساعت 5/8 راه افتادیم سمت قزوین و 50کیلومتر مونده به قزوین ورودی طالقان بود و دوباره وایستادیم یه چایی و کیک و میوه زدیم به معده و راه افتادیم رفتیم سمت طالقان
جاده خیلی قشنگی داشت و بسیار خنک بودولی از جاده چالوس پرپیچ و خم تر خلاصه از اول جاده تا خود طالقان 42 کیلومتر بود
خلاصه بعد از گذشتن از چند تا پیچ و بالارفتن از کوه رسیدیم به سد طالقان که خیلی خودنمایی می کرد و بسیار هم زیبا بود بعد رفتیم بگردیم دنبال خونه و یا ویلا که اصلا جای خالی وجود نداشت
ازاونجایی که دایی جان فرهنگی هستن رفتیم آموزش و پرورش طالقان و درخواست جای خواب و استراحت کردیم و اونها هم یه مدرسه توی روستای حسن جون داشتن که خالی بود به ما دادن خیلی خوب بود هم نزدیک به شهرک بود و هم توی یه باغ بود و هیچکس هم بجز خودمون اونجا نبود و همه نوع امکاناتی هم داشت آبدارخونه ( سماور، یخچال، پیکنیک خوراک پزی و ظرف های غذاخوری) خودمون هم ظرف و رخت خواب برده بودیم و از اونها استفاده می کردیم
هواخیلی خنک بود و احتیاجی به کولر نداشتیم. خلاصه دوشب رو انجا بودیم و روز جمعه صبح ساعت 10 راه افتادیم به سمت تهران و البته باز بین راه می ایستادیم و استراحتی می کردیم و نهار رو هم نرسیده اتوبان قزوین- تهران خوردیم البته کنار یه رودخونه که توی بیشه بود و بعد از یه استراحت راه افتادیم به سمت تهران و خلاصه حدود ساعت 5/4 بعداز ظهر خونه بودیم .
خیلی خوش عزیزم البته شما هم با تکونهایی که می خوردی و ضربه هایی که می زدی این خوشی رو دوچندان کرده بودی
روز پنج شنبه نشته بودیم داشتیم چای و میوه میخوردیم که شما هم دلبریات رو شروع کردی من با یه اشاره به خاله زهرا که نگاه کن ببین خواهرزادت داره چکار می کنه ایشون رو محو تماشای شکم من کردی و کلی همه رو سرگرم کردی عزیزم و خاله زهرا کلی قربون صدقت رفت.