سیلوانای یک ماهه
چقدر زود گذشت و توی این یک ماهه چه اتفاقهای تلخ و شیرینی رخ داد.
ولی با این وجود خیلی زود گذشت.
از دوم دی ماه که من رفتم سر کار و شما سه روز اول هفته رو خونه می موندید تا ساعت 4 که من برمی گشتم البته عزیزجون زحمت نگه داشتن شما رو می کشیدند.
من و پدرجون توی این مدت به لقب پدر و مادر شجاع رو به خودمون اختصاص دادیم چون از دوشنبه شب عزیز جون می رفتند خونه خودشون و من و شما و پدر جون تنها می موندیم و همه کارهای شما رو خودمون انجام می دادیم ، مثلا عوض کردن لباس و حمام بردن شما و ... که اولش خیلی سخت بود.
شما بعضی از شبها دل درد دارید و بعد از اینکه یک شبتا حدود ساعتهای یک صبح بیدار بودید و از درد به خودتون می پیچیدید با صدای سشوار آروم گرفتید ولی نمی شد که من تا صبح سشوار رو روشن نگه دارم تا شما بخوابی همین که خوابیدی گذاشتمن توی کالسکت و گذاشتمت جلوی در حموم و فن حموم رو روشن کردم و با صدای فن حموم آروم گرفتی و خوابیدی و از اون شب به بعد هر وقت که شبها دل درد دارید این کار رو می کنم البته خودم هم خیلی ناراحتم که شما رو جلوی در حموم میگذارم ولی این تنها روشی هستش که شما رو آروم می کنه .
البته من خودم هم خیلی رعایت می کنم در امر خوردن غذا چیزهایی رو که می خورم می گم چون خیلی محدود هستن . گوشت گوسفندی و مرغ و برنج و خیار و چیزهای دیگه ای که شما رو اذیت نکنه و توی این مدت وزن من به 68 کیلو رسیده و بعد از زایمان در این مدت یک ماهه 12 کیلو کم کردم.
َ