خاطرات چند روزه
وز تولد یک ماهگیت پدرجون براتون یک کیک خریدن و چون شب قرار بود برن ماموریت برای چند دو روز من و شما رو برد خونه مادربزرگ( مادر پدرجون)و همونجا یه تولد کوچولو گرفتیم و یه شمع رو به اتفاق پدرجون و شما فوت کردیم و حدود ساعت 5/6 عصر پدر جون رفتن سردشت.
شب پنج شنبه پدرجون قرار شد برگرن ولی اینقدر برف زیاد بود که پلیس راه اجازه حرکت رو نمیداد و پدرجون تا روز جمعه اونجا موندن و کلی هم برای شما مامی شورت ترک آوردن (دستشون درد نکنه)
روز شنبه ساعت یک نیمه شب رسیدن و من و شما و مادربزرگ رفتیم میدان آزادی و ایشون رو آوردیم خونه و حدود ساعتهای 5/2 عصر هم رفتیم خونمون .
یکشنبه هم از اینکه من از سر کار برگشتم به اتفاق عزیزجون رفتیم و لباسهایی رو که خاله من براتون بافته بودن رو گرفتیم. روز دوشنبه هم که بعد از اینکه من رسیدم خونه عزیزجون رفتن خونه خودشون و من و شما تنها شدیم ولی پدرجون زودتر از هرروز اومدن خونه و من هم از این فرصت استفاده کردم و رفتم کمی خرید.
چهارشنبه هم که من و شما تنها بودیم ولی من خیلی خسته شدم چون شب قبلش شما بیتابی داشتید و من زیاد نخوابیده بودم و طی روز هم خیلی خسته شده بودم.
پنج شنبه شب هم که شما دوباره کولیک اذیتت کرد و بعد از اینکه با صدای سشوار خوابوندمت توی کالسکه با صدای فن تا 5 صبح خوابیدی و بعد هم که از گرسنگی بیدار شدی و شیر خوردی و خوابیدی.
عصر هم که با پدرجون حمومت دادیم و کلی واسه خودت توی وان آب بازی کردی و شنا کردی و الان هم که بجز دوبار که شیر خوردی اون هم توی خواب هنوز بیدار نشدی .
دعا می کنم همه نی نی ها سالم و سلامت باشن در کنار پدر و مادراشون.
روز دوشنبه راره یه فرشته پاهای کوچولوشو روی زمین خاکی بگذاره و دل پدر و مادرشو و صد البته خواهر کوچلوشو شاد کنه. برای سلامتی مامان نسرین و مهدیس جون هم دعا کنید.