سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

چهار دست و پا رفتن سیلوانا و اولین سرما خوردگی

روز سه شنبه همه خونه رو سم پاشی کردیم بجر اتاق خودمونو، به این خاطر شب آوردمت و پیش خودم خوابودندمت و چون کولر روشن بود شما خیلی بد سرما خوردی و تا شنبه دوم تیر تب داشتی و این اولین باری بود که شما گل مامان سرما خوردی. چون بینی کوچولوت کیپ شده بود و شما هم عادت نداری با دهن نفس بکشی همش از خواب می پریدی و گریه می کردی و هر چهار ساعت هم بهت استامینوفن میدادم و دیگه هیچ دارویی نخوردی و این خیلی خوبه. و اما شما عزیز مامان از روز جمعه یکم شهریور ماه چهار دست و پا رفتن را یاد گرفتی و دیگه نیازی به دادن وسایل به شما از طرف ما نیست و شما خودت میری و دست کوچولوت رو دراز میکنی و برمی داریشون.  امیدوارم هرچه زودتر خوب بشی گل مامان. ...
3 شهريور 1392

گوشواره طلا

سیلوانا جون موقعی که به دنیا اومد براش یه جفت گوشواره کادو آوردن که حلقه ایه، امروز موقع خواب اینقدر اینطرف اونطرف کرد که نگوووووووووووو، گوشواره هایی که توی گوشش بود بیرون اومدن منم خیلی نگران شدم که مبادا سوراخ گوشش کیپ بشه، اومدم گوشواره های رو که داشتیم می خواستم براش بندارم نشد زنگ زدم مامانم اومد خیلی سخت بود سیلوانا هم گریه میگرد، خیلی ناراحت شدم به مامانم گفتم بریم براش یه جفت دیگه بخریم بعد لباس پوشیدیم و رفتین یه ست گفش دوزک خریدیم ( یه جفت گوشواره، یه دونه انگشتر یه دونه آوریز گردنبند)  اومدیم خونه و به راحتی توی گوشش رفت و دیگه هم گریه نکرد. البته همش چربش می کنم تا موقعی که خوب بشه. مبارکت باشه عزیزم اولین سرویس طل...
21 مرداد 1392

عید فطر مبارک

یه روزی که نمی دونم کی بود کلی برات مطلب  نوشتم که بعد از ارسال حذف شد و توی وبت ننشست. می دونم که خیلی وقته برات ننوشتم ، چون وقتی برای نوشتن نداشتم. راستی امشب شب عید فطره و تو خوشگل مامان اولین عید فطریه که با ما هستی عزیزم. من روزهای اول ماه رمضون رو با انرژی شروع کردم ولی نتونستم تا آخرش بیام و خیلی از این موضوع ناراحتم . عزیزم عیدت مبارک.  ...
18 مرداد 1392

جشن دندونی تاریخ 7/تیر

چند روز قبل از جشن خودمونو آماده کرده بودیم برای مهمونی. روز جمعه تا ساعت یک و نیم بعد از ظهر که عزیز جون اومد من و سیلوانا خانم با پدر جون تنها بودیم. البته پدر جون هم کلی خرید داشت که رفت همه رو انجام داد ، مخصوصا رفت کیک رو گرفت. سیلوانا جون جلوی در آشپرخونه دراز کشیده بود و بازی می کرد منم کارهامو می کردم. هرازگاهی هم می خواست بیاد بغل یا اینکه بخوابه روی پای من. ولی در کل خیلی همکاری کرد، وقتی هم که عزیز جون اومدن فیلم عروسیم و گذاشتیم و با هم دیدیم و یاد اون روزها رو زنده کردیم. ساعت 5 بعد ازظهر همه کارهامون تمام شده بود و سیلوانا جون هم به همراه پدر جون رفتن که پدر بزرگ و مادر بزرگ رو بیارن. حدود ...
14 تير 1392

شب نیمه شعبان و اولین دندونهای سیلوانا

روز یکشنبه سر کار بودم که عزیز جون زنگ زد و گفت که وقتی به سیلوانا غذا می دادم قاشق می خورده به یه چیز سخت وقتی دهنشو باز کردم دیدم دندونش نیش زده و روی لثش سفید شده مثل مروارید. عزیزم دندون درآوردنت مبارک ان شاا... همیشه سالم باشی و روزیت زیاد باشه . روز عید صبح برای خرید رفتیم هایپر استار من سیلوانا رو گذاشتم روی سبد خرید و خواستم ازش عکس بگیرم که یهویی افتاد به پهلو. حالا سیلوانا گریه می کرد من به جای اینکه آرومش کنم داشتم نگاه به دندونهاش می کردم  تازه به همسری هم می گفتم بیا و ببین دندونهاشو . خلاصه اینطوری بود که دندونهای سیلوانا گلی رو دیدیم البته متوجه شدیم که دوتا دندونهای پائین نیش زدن و دارن میان بیرون...
4 تير 1392