سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

خاطرات عید 1392

روز 30 اسفند بعد از اینکه سال تحویل داده شد و سال نو شد من و سیلوانا جون از پدر جون عیدیمونو گرفتیم که کارتهای هدیه بانک ملت یک میلیون ریالی بود . بعد لباسهای نو رو پوشیدیمو رفتیم خونه مادر بزرگ ( مادرپدرجون) بعد از اون هم رفتیم خونه یکی از آشنایان و هر جایی که می رفتیم به خاطر اولین بهار سیلوانا جون بهشون عیدی می دادن البته به من و پدر جون هم میدادن که من و پدر جون از حق خودمون به نفع خانم خانمها می گذشتیم . روز اول عید هم رفتیم خونه عزیز جون ( مامان مامان جون) و تا عصر اونجا بودیم و بعد برگشتیم خونه خودمون و استراحت کردیم. روز دوم عید برای شام رفتیم خونه خان عمو ( عموابراهیم  و ویداجون) که اونجا هم خیلی خوش گذشت و دوباره به سیلو...
18 فروردين 1392

پایان سال 91

    سال 1391 با تمام خاطرات خوب و بدش داره تموم میشه. البته سال 91 برای من و همسرم سال خوبی بود و نام پدر و مادر رو گرفتیم . آرزو می کنم در سال جدید اونهایی که بچه می خوان خداوند مهربان بهشون بچه بده و دامنشون رو سبز کنه . برای اونهایی هم که تنشون سالم نیست از خدا براشون سلامتی طلب می کنم . امیدوارم سال 1392 برای همه پر از خیر و برکت باشه . سیلوانای عزیزم  از اینکه امسال شما هم روی سفره هفت سین کنار ما هستی خیلی خدای بزرگ رو شکر می کنیم و خوشحالیم که خانواده ما هم سه نفری شد . عزیزم امسال اولین سالی هست که شما توی عید با مایی و چون هنوز اونقدر بزرگ نشدی و فروردین هم هوا خیلی گرم نیست&...
27 اسفند 1391

سرکارگذاشتن مامان

امشب ساعت 9 شب مثل هرشب سیلوانا جون رو بردم بخوابونم، خواب تو چشماش بود و کلی چشماش و میمالوند با دستهای کوچولوش، خوابش برد منم اومدم بیرون از توی اتاق بعد از 20 دقیقه رفتم توی اتاق تا ببینم در چه وضعیتیه، وقتی وارد اتاق شدم با یه صحنه ای روبرو شدم کلی منو خندوند. سیلوانای  عزیزم داشت بازی میکرد و دستشو می خورد فهمیدم اصلانخوابیده و خواسته منو سرکاربگذاره. بعدش هم اومد بیرون ازاتاق و کلی بازی کرد و بعد رفت خوابید. ...
25 اسفند 1391

پایش سه ماهه دوم

دیروز شما رو برای پایش سه ماهه دوم بردیم مرکز پایش . قربونت برم که اینقدر خوب به سوالات جواب می دادی و عکس العمل نشون می دادی . یه کتاب که اسمش کتاب حمام بود رو جلوی چشم شما گرفت اینقدر قشنگ بهش زل زده بودی و دست و پاهات رو تکون می دادی که خانمه می گفت دلم نمیاد از جلوی چشمش بردارم. منم یه کتاب حمام برات گرفتم. در ضمن گفت پدرجون از حالا به بعد امر ماساژ دادن شما رو انجام بده تا رابطه عمیق تری بینتون ایجاد بشه البته همین الان هم بین شما و پدرجون رابطه عمیق هست ولی باید بیشتر بشه . درباره بازیهایی که شما باید انجام بدید تا هوشتون بیشتر بشه و سلولهای خاکستری که دارید رو هرچه بیشتر بکنه، مشاوره میگفت که هوش بچه از حالا شکل میگیره نه...
20 اسفند 1391