سرکارگذاشتن مامان
امشب ساعت 9 شب مثل هرشب سیلوانا جون رو بردم بخوابونم، خواب تو چشماش بود و کلی چشماش و میمالوند با دستهای کوچولوش، خوابش برد منم اومدم بیرون از توی اتاق بعد از 20 دقیقه رفتم توی اتاق تا ببینم در چه وضعیتیه، وقتی وارد اتاق شدم با یه صحنه ای روبرو شدم کلی منو خندوند.
سیلوانای عزیزم داشت بازی میکرد و دستشو می خورد فهمیدم اصلانخوابیده و خواسته منو سرکاربگذاره.
بعدش هم اومد بیرون ازاتاق و کلی بازی کرد و بعد رفت خوابید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی