از30/1 تا 8/2 با سیلوانای عزیزم
سیلوانای عزیزم ، دختر مهربون و دوست داشتنی من
خاله مریم 30/1 اومد تهران و روز 8/2 برگشت خونشون توی این چند روزی که خاله جون پیش ما بودن خیال من خیلی راحت بود چون ایشون خیلی مهربون هستن و برای شما کم نمیگذاشتن .
با خاله مریم جاهای مختلفی رفتیم که خیلی به ما در کنار شما خوش گذشت .
روز جمعه که خاله جون با عزیز جون اومدن من و شما و پدرجون رفتیم ترمینال آرژانتین دنبالشون، همچین که اومدن سلام و احوال پرسی کنن شما غریبی کردی و یه گریه ای سر داری که نگو و نپرس توی صندلیت نشته بودی و زیر چشمی به خاله نگاه می کردی و اگه خاله هم به شما نگاه می کردن که دوباره شروع می کردی و کلا توی راه بیرون رو نگاه می کردی و کریه می کردی.
رسیدیم خونه و عزیز جون رو میشناختی و با ایشون دوست بودی ولی خاله مریم نمی خواست شما اذیت بشی نمیومد پیشت .
خلاصه وقتی صبح شد شما که از خواب بیدار شدی انگار متوجه این شدی که ایشون شما رو دوست دارن و براش خندیدی و بغلش رفتی .
روز یکشنبه هم که کلا پیش خاله مریم موندی و من رفتم سر کار وروز سه شنبه رفتیم بهار و لباسهایی که برات خریده بودم رو یه سایز بزرگتر کنیم .
روز چهارشنبه 4/2 با خاله مریم و عزیزجون رفتیم هایپر استار و به ما خیلی خوش گذشت . توی فروشگاه شما همش توی کالسکتون بودین و یک بار هم که بیرون آوردمتون دیگه دوست نداشتین برین توی کالسکه و همش غرغر می کردی و می خواستی بیایی بغل که شما هم ببینی ، وقتی هم که میومدی بغل من یا خاله مریم هر کسی که با هاتون سلام و احوال پرسی میکرد براش می خندیدی و دستتو به طرف اجناس توی قفسه ها دراز می کردی .
بعدش هم نهار خوردیم و رفتیم محل کار من و همه همکارام شما رو بغل کردن و شما هم اصلا غریبی نکردی و براشون می خندیدی، من و خاله مریم کلا اینطوری بودیم
روز جمعه هم رفتیم خونه عزیزجون و شما همش دوست داشتی توی بتو تاب بخوری و اگه تابت نمی دادیم غرغر می کردی و بعدش هم می خوابیدی و خیلی هم دوست داشتی عزیز جون شل شلت کنه و شما هم گردنت رو عقب ببری و چشمات رو ببندی .
شنبه هم با خاله مریم رفتیم هفت حوض البته با تاکسی رفتیم کالسکتو گذاشتیم صندلی جلو و شما با من و خاله مریم صندلی عقب نشستیم . فواره های میدون رو خیلی دوست داشتی و دست و پاهات رو تکون می دادی و مردم رو نگاه می کردی باد خیلی خوبی هم میومد و شما خیلی دوست داشتی که بالاخره بدون کلاه هم رفتی بیرون ، ولی عصر موقع برگشتن هوا یه نمه خنک شده بود و من براه کلاه پوشیدم
این اولین باری بود که سوار تاکسی می شدی.
عزیزم همه چیز با وجود شما یه رنگ و بوی بهتری داره اصلا دنیا فرق کرده و رنگش قشنگ تر شده.