سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

خاطره زایمان

1391/9/27 21:46
201 بازدید
اشتراک گذاری

شب یکشنبه من اصلا یک دقیقه هم چشم روی هم نگذاشتم و همش توی خونه راه می رفتم و دعا می خوندم و قرآن می خوندم .

مادرم ، خواهرم و مادرشوهرم خونه ما بودن و تا ساعت 2 صبح بیدار بودن و بعد رفتن خوابیدن، همسرم هم زودتر خوابید.

ساعت حدود 4/5 صبح رفتم توی آشپزخونه و شروع کردم به درست کردن صبحانه چون ساعت 5/5 اذان صبح بود و باید از خوندن نماز راه می افتادیم میرفتیم بیمارستان.

حدود ساعت 6/15 رسیدیم بیمارستان و بعد از پذیرش رفتم توی اتاق تا آماده بشم برم اتاق عمل بعد از اینکه لباس اتاق عمل رو پوشیدم منتظر شدم بیان منو ببرن، نفر سوم بودم برای عمل، حدود یک ساعتی خوابیدم ساعت 11 اومدن دنبالم و بردنم اتاق عمل ولی خانم دکتر یه زایمان اورژانسی داشت و تا ساعت 11/45 دقیقه نیومد توی اتاق عمل.

اپیدورال گرفتم برای سزارین تا بتونم سیلوانا رو ببینم فیلمبردار اومد و چند تا سوال کرد همسرم هم توی اتاق عمل بود و بعد از اینکه سیلوانا به دنیا اومد من از خوشحالی گریه می کردم و خدا رو شکر میکردم و اولین چیزی هم که پرسیدم این بود که خانم دکتر سالمه؟ و ایشون هم گفتن آره که سالمه وبعد همسرم نافش رو برید و توی گوشش اذان گفت دخترم داشت گریه می کرد آوردنش و لپش رو روی صورت من گذاشتن خیلی آروم شد و نگام می کرد و بعد سیلوانا رو بردن برای چکاپ و من رو هم بردن ریکاوری.

یک ساعتی طول کشید تا من رو ببرن توی اتاق و بعد از من سیلوانا رو آوردن و گفتن بهش شیر بده و من شروع کردم به دادن شیر به سیلوانا فرشته ای که تازه زمینی شده بود. 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مانی محیا
28 آذر 91 9:01
عزیزم خوش قدم باشه مبارکه..


سرودلير
28 آذر 91 10:33
سلام، مبارك باشه مامان سيلوانا خانم، ايشالا تو لباس عروسي دخترت رو ببيني در كنار شاهزاده دنياي خوشبختي ها، از طرف من لپ دخترت رو گاز بگير، بازم مبارك باشه

ممنونم ازتون
ان شاا... که قسمت خودتون بشه

عطیه
28 آذر 91 11:15
تبریک به مامان سیلوانا جون/
سیلوانا جونی خوش اومدی
تولدت مبارک-مامانت اسم خوشکلی برات گذاشته

ممنونم خاله جون
نظر لطفتونه

مامان ساینا
28 آذر 91 11:37
عزیز دلم چشمت روشن چه عجب بالاخره اومدی و عکس سیلونا جونموگذاشتی ماشالله خیلی خوشکله خدا بهت ببخشتش مامانی
خداروشکر زایمان راحتی داشتی.. با آرزوی بهترینا برای سیلوانا و مامان باباش


زایمان راحتی داشتم ولی بعدش خیلی اذیت شدم با زردی و بیمارستان رفتن
فسقلی مامان وبابا
28 آذر 91 12:42
خواهر جون بهت تبریک می گم از صمیم قلبم و آرزو بهترینها رو واسه شما و همسر و شیرنتر از قندتون سیلوانا جان دارم در کنار هم شادی های بیشتری تجربه کنید انشاالله خوشحالم که خوب هستی مواظب خودت و جیگر باش از طرف من وهمسریم به آقا تون تبریک بگید
مامان نسرین
28 آذر 91 14:19
سلام خواهر گلم مبارک باشه عزیزم زیر سایه شما و بابایی وصد البته خداوند مهربون باشه انشاالله . چشمت روشن باشه چراغ خونت روشنتر شد . به بابایی هم تبریک فراوان بگو حالت بهتره ؟
مامان نوشى
3 دی 91 21:56
قدم فرشته زمينيت مبارك
وقتى مى خوندم اشكم در اومد انشاالله خوش قدم باشه
بوس


ممنونم عزیزم
مامان شازده اميرحسين
23 بهمن 91 11:02
آخي ياد خاطره خودم افتادم