خاطره زایمان
شب یکشنبه من اصلا یک دقیقه هم چشم روی هم نگذاشتم و همش توی خونه راه می رفتم و دعا می خوندم و قرآن می خوندم .
مادرم ، خواهرم و مادرشوهرم خونه ما بودن و تا ساعت 2 صبح بیدار بودن و بعد رفتن خوابیدن، همسرم هم زودتر خوابید.
ساعت حدود 4/5 صبح رفتم توی آشپزخونه و شروع کردم به درست کردن صبحانه چون ساعت 5/5 اذان صبح بود و باید از خوندن نماز راه می افتادیم میرفتیم بیمارستان.
حدود ساعت 6/15 رسیدیم بیمارستان و بعد از پذیرش رفتم توی اتاق تا آماده بشم برم اتاق عمل بعد از اینکه لباس اتاق عمل رو پوشیدم منتظر شدم بیان منو ببرن، نفر سوم بودم برای عمل، حدود یک ساعتی خوابیدم ساعت 11 اومدن دنبالم و بردنم اتاق عمل ولی خانم دکتر یه زایمان اورژانسی داشت و تا ساعت 11/45 دقیقه نیومد توی اتاق عمل.
اپیدورال گرفتم برای سزارین تا بتونم سیلوانا رو ببینم فیلمبردار اومد و چند تا سوال کرد همسرم هم توی اتاق عمل بود و بعد از اینکه سیلوانا به دنیا اومد من از خوشحالی گریه می کردم و خدا رو شکر میکردم و اولین چیزی هم که پرسیدم این بود که خانم دکتر سالمه؟ و ایشون هم گفتن آره که سالمه وبعد همسرم نافش رو برید و توی گوشش اذان گفت دخترم داشت گریه می کرد آوردنش و لپش رو روی صورت من گذاشتن خیلی آروم شد و نگام می کرد و بعد سیلوانا رو بردن برای چکاپ و من رو هم بردن ریکاوری.
یک ساعتی طول کشید تا من رو ببرن توی اتاق و بعد از من سیلوانا رو آوردن و گفتن بهش شیر بده و من شروع کردم به دادن شیر به سیلوانا فرشته ای که تازه زمینی شده بود.