سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

سفر به اصفهان

1392/3/19 10:17
841 بازدید
اشتراک گذاری

روز سه شنبه ساعت 5 صبح  با توکل به خدا راه افتادیم و رفتیم سمت اصفهان، ساعت 5/12 ظهر رسیدیم.

نهار رو رفتیم رستوران هتل و شما بعد از اینکه کمی سوپ خوردی از خستگی بغل من خوابیدی و بعد بردمت توی اتاق و روی تخت خوابوندمت تا گذاشتمت زمین بیدار شدی و نگذاشتی من یه دقیقه استراحت کنم، بعد دوباره خوابیدی و نمیدونم چرا با گریه از خواب بیدار شدی، دو بار با این حالت از خواب بیدار شدی و من هم خیلی ترسیده بودم که خدایی نکرده گرما زده نشده باشی.

عصر هم رفتیم میدان نقش جهان و کلی عکس گرفتیم و بستنی خوردیم و شما هم موقع برگشتن خوابیدی و بین راه حلیم بادمجان خریدیم و رفتیم توی هتل تا خواستیم بخوریم بیدار شدی و همش به دهن ما نگاه می کردی من هم بهت یه کمی دادم ولی باز هم با صدای اٍ اٍ اٍ به من فهموندی که باز هم می خوام، دوباره بهت یه کوچولو دادم و بعدش به پدر جون گفتم جمعش کنیم تا سیلوانا بخوابه و اگر نه همش می خواد از این بخوره و می ترسم مریض بشه، خلاصه جمعش کردیم تا شما خوابیدیدعینک.

روز چهارشنبه موقع صبحانه شما رو روی میز صبحانه به صورت دمرو دراز می کردیم و شما هم با قندون بازی می کردی و من هم یه کوچولو زرده تخم مرغ رو با شیر نرم می کردم می دادم بهت تا ما هم بتونیم صبحانه بخوریم . بعد از صبحانه رفتیم پل خاجو و با پدر جون رفتین توی آب، وقتی پاهای کوچولوت رو توی آب گذاشتیم همچین گریه کردی که نگووووووووووو. عصر هم رفتیم میدون نقش جهان و سوار کالسکه شدیم .

روز پنج شنبه صبح بعد از صبحانه رفتیم کلیسای وانک خیابان نظر شرقی که همش فروشگاههای خرید هست ولی شما که خیلی گرمتون شده بود و من هم می ترسیدم که خدایی نکرده مریض نشی خیلی زود برگشتیم و بین راه هم میوه خریدیم و عصر موقع خوردن یاقوتی ها شما هم ملچ مولوچ راه انداختی من هم با یک لیوان یاقوتی ها رو له کردم و آبشو دادم بهت و با همون ملچ مولوچ خوردی.

عصر هم رفتیم سی و سه پل و قایق سوارشدیم و هویج بستنی و خوردیم و شما هم طبق معمول می خواستی که من هم یکی دوقاشق از آب هویج رو بهت دادم یه خرید کوچولو هم داشتیم و راه افتادیم رفتیم کنار رودخونه و روی پل و کلی حال کردیم ولی خیلی گرم بود.

روز جمعه صبح موقع صبحانه طبق معمول شما روی میز دراز گشیده بودی که یکی از کارکنان هتل اومدن و گفتن که ایشون هم جزء صبحانست گفتم آره، ایشون پرسیدن چیه؟ عسل؟ مربا؟چی؟؟ گفتم نمی دونم سرآشپزتون گذاشته بودن سلف سرویس منم برداشتم از سرآشپز بپرسید.زبان

من چند تا عکس از موقعی کی روی میز دراز کشیدی گرفتم و ایشون گفتن که برامون ایمیل کن می خوای توی جشنواره ای که از عکسها هست این عکس رو هم بگذاری.

ساعت 12 هم هتل رو تحویل دادیم و برگشتیم تهران و حدود ساعت 6 عصر خونه بودیم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

mahtab
19 خرداد 92 13:27
سفر بخیر ایشالا همیشه به سفر
نیلوفر/مامانه روژینا
21 خرداد 92 1:04
خوب معلومه دیگه سیلوانا جونم عسله ادم دلش میخواد بخوردش


مامان محدثه و مهدیس
21 خرداد 92 11:45
همیشه به گردش
خوب این خوراکیهای خوشمزه رو میخورید بچم دلش میخواد خوب شکموهازودی عکسهای خانم خوشگله رو بذار مامانی


با شما دوستان
مامان نوشى
26 خرداد 92 11:31
خدا رو شكر حسابى بهتون خوش كذشت انشاالله هميشه شاد باشين


بله خدارو شکر مسافرت خوبی بود
ان شاا... همه همیشه شاد باشن