اولین مسافرت سیلوانای عزیزم
روز دوشنبه ساعت 8/25 عصر سوار قطار شدیم و به اتفاق پدر بزرگ و مادربزرگ، عزیزجون و خاله زهرا، من و پدرجون و صدالبته که شما هم بودید .
حدود ساعت 9 صبح رسیدیم مشهد و رفتیم به سوئیتی که از طرف شرکت قبلا رزرو شده بود . سوئیت تمیز و خوبی بود.
روز سه شنبه تا عصر استراحت کردیم بعداز ظهر هم یکی از دوستان وبلاگیمون( آتنای عزیز و پدر و مادر محترمشون) تشریف آوردن و قدم روی چشم ما گذاشتن و ما تونستیم بعد یک سال و اندی که با همدیگه دوست هستیم ببینیم من که خیلی خوشحال شدم شما هم با آتنا جون صحبت می کردید البته به زبون خوتون .
برای نماز مغرب و عشا رفتیم حرم، شما که تا اون موقع صدای بلندگو نشنیده بودی همچین ترسیدی و گریه و زاری راه انداختی که نگو و نپرس.
من که نتونستم نماز رو با جماعت بخونم و فقط در حال راه رفتن و ساکت کردن شما بودم، آروم می شدی تا اینکه مکبر که صدا می داد دوباره شروع می کردی و ....
نماز که تموم شد من نمازم رو خوندم و رفتیم برای زیارت، از دور شما رو به آقا نشون دادم و به جای شما هم سلام دادم و بعد رفتیم یه گوشه ای نشستیم و زیارت خوندیم و شما هم خسته شده بودیدو خوابتون برد.
بعد هم عزیزجون و مادر بزرگ رفتن برای نماز و زیارت که تا یک ساعتی هم طول کشید شما هم همچنان خواب بودید، منم استفاده کردم و کلی دعا و نماز خوندم .
چهار شنبه هم صبح رفتیم الماس شرق و کلی خرید و بعد از ظهر هم با خاله زهرا و عزیز جون و مادربزرگ رفتیم موجهای آبی و خیلی بهمون خوش گذشت البته شما پیش پدر جون بابا بزرگ موندید .
روز پنج شنبه هم با خاله زهرا صبح رفتیم خرید و کلی خرید کردیم و عصر هم توی خونه موندیم تا همه برن حرم، شام درست کردیم و کلی با همدیگه بازی کردیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت.
روز جمعه با مادربزرگ و عزیزجون رفتیم خرید و ایشان با همدیگه رفتن حرم و من هم رفتم یک کیک خریدم چون شما گل مامان 5 ماهتون تموم شده و وارد 6 ماه شدین.
عصر براتون یه جشن کوچولو گرفتیم و کیک خوردیم و کلی عکس انداختیم که در پست بعدی برات عکسها رو میگذارم.
عصر هم دوباره با همدیگه رفتیم حرم برای نماز مغرب و عشا که دوباره شما کلی گریه کردی و من مجبور شدم نمازم را فرادی بخونم ، ولی بعدش خوشت اومده بود و واسه خودت بازی می کردی و حرف می زدی و کلی خندیدی .
وقتی برگشتیم خونه دیگه باید وسایلمون رو جمع می کردیم که برگردیم خونه، این هم برگی بود از روز های زندگی که خیلی زود ورق خورد.